باغ عدن

پیام های کوتاه

بعد از ظهر چند روز گذشته، برای رفتن به مکانی زیارتی که به گونه ای، با خاطرات دوران کودکی و نیز، با رویاهای شبانه ام، پیوندهائی دارد، به محله ' قلهک '  - واقع در منطقه 3 شهرداری تهران -، رفته بودم و طبق معمول، با استفاده از سیستم حمل و نقل عمومی مترو. در حال حرکت به سمت پله برقی ایستگاه، بودم که نگاهم با نگاه یکی از کارمندان نظافتی مترو که همیشه، با دیدن من، تمام وظیفه اش مبدل به نگاههای معنادار، درآوردن صداهای اهانت آمیز و انجام حرکات مشمئزکننده، می گردد، تلاقی نمود. او که آن سمت سکو، مشغول قدم زدنهای بی هدف بود با دیدن من، متوقف شد و شروع کرد به خیره شدن و انتقال حس ارعاب و تهدید از طریق حرکات سر و اجزاء مختلف چهره و زیر لبی گفت: ' می بینی. نشانت می دهم. ' مثل همیشه، اهمیتی نداده و به راهم، ادامه دادم. هنوز، به بالای پله برقی، نرسیده بودم که سر طاسش از پشت پله ها، نمایان گشت و همانطور که از کنارش، عبور می کردم، با خنده ای چرکین و تهوع آور، گفت: ' سلام. ' نشنیده گرفته و به سمت خروجی مترو، ادامه مسیر دادم؛ ولی کاش ماجرا همین جا، متوقف می شد؛ چرا که زنی حدودا 30 ساله با موهائی بلوند و لباسهائی معمولی که گوشه پارک، روی یکی از صندلیها، نشسته و گوشی نسبتا بزرگش را به سمت من، نشانه رفته و در حال ور رفتن با آن، بود بعد از اینکه از مقابلش، عبور کردم، از پشت، صدایم کرد و گفت: ' خانم! '. خوشبینانه، برگشتم که دیدم با همان گوشی، مشغول فیلمبرداری و یا شاید هم، عکسبرداری از من، است. بلافاصله، چترم را پائین آوردم تا مانع این عمل متجاوزانه و غیرقانونیش شوم که قلدرمآبانه، فریاد زد: ' چترت را بیاور بالا. ' گفتم: ' خب. دارید فیلمبرداری می کنید. ' باز هم، حرفش را تکرار کرد و چون همچنان، چترم را حائل کرده بودم، از فیلمبرداری، دست کشید و گفت: ' چرا همیشه، دنبال من هستی؟ چرا هر جائی که می روم هستی؟ چه کسی تو را فرستاده؟ صبر کن. پلیس که بیاید، همه سوابقت را بیرون می کشد. '؛ ولی اصلا، دستش برای شماره گیری، به تلفن، نمی رفت و صرفا، به تهمتهایش، ادامه می داد. گفتم: ' من با شما، چه کار دارم؟ من همیشه، برای زیارت، به این جا، می آیم. الان هم، از مترو، بیرون و یک راست، به این جا، آمدم. شما خودتان کجا بوده اید که می فرمائید دنبال شما هستم؟ '. بی درنگ، پاسخ داد: ' همه جا دنبالم هستی؛ مترو، ... ' دیگر، ادامه نداد و گفت: ' پلیس که بیاید، با یک نگاه، می فهمد چه کاره هستی. ' من که دیگر، خونم به جوش آمده بود گفتم: ' اصلا، صبر کن زنگ بزنم به پلیس تا ببینم که هستی؟ پلیس که بیاید، مشخص می شود. '

با فوریتهای پلیسی 110، تماس گرفته و قضیه را برایش، شرح دادم و قرار شد مامور بیاید؛ اما از روی تجربه، می دانستم آمدنش با آن فوریتی که می گویند، نخواهد بود. از او، خواستم به سمت مکان زیارتی مربوطه، آمده تا خانم پلیسی که همیشه، آن جاست به او، بفهماند که رفتن من به آن جا، کار همیشگیم بوده و ارتباطی با ایشان، ندارد؛ اما گوئی تمایلی نداشت برای شکایات بعدی، شاهدی داشته باشم و گفت: ' لازم نیست. همان 110 کافیست. '؛ ولی انگار بر خلاف آن چه که می نمود، علاقه ای به مواجهه با مامور  110 را نیز، نداشت؛ چرا که به تدریج، اضطراب بر او غالب گشت؛ اما با چهره ای خونسرد، تلاش می کرد آن را پنهان ساخته و گفت: ' این بار که گذشت. دفعه دیگر، اگر ببینمت، آن وقت، هر دویمان به 110، زنگ می زنیم. ' و در حال رفتن یا بهتر بگویم، در حال فرار کردن، بود که مانعش شده و گفتم: ' کجا می روی؟ فیلمبرداری کردی، هر چه هم که دلت خواست گفتی، حالا، همینطوری می خواهی بروی؟ '.

فیلمبرداریش را انکار کرده و داشت می رفت که این بار، با دست، شانه اش را به آرامی، به عقب کشیدم تا بایستد که با لحنی تهدیدآمیز، گفت: ' به من، دست نمی زنی ها! '. جواب دادم: ' پس، بایست تا پلیس بیاید. اصلا شاید، می خواهی تلکه ام کنی. ' با این حرف، بود که خونسردیش را از دست داد و پا به فرار گذاشت. تا دم خیابان شریعتی، به دنبالش، دویدم تا یا جلویش را گرفته یا حداقل، سرنخی از اینکه به کجا، می رود، به دست بیاورم که سوار تاکسی شده و فرار کرد. خیالم راحت شد که تصویرش داخل دوربین پلیس راهنمائی و رانندگی، ثبت شده و برای پیگیریهای بعدی، قابل استفاده بود.

به امامزاده که برگشتم، پسری موتورسوار با حالتی که هدفدار به نظر می رسید، نزدیک آمده و پس از پرسش درباره اینکه: ' موتور می خواهی؟ آدرس می خواهی؟ ' و نیشخندهای کثیف، درخواست شماره کرد. چهره اش بسیار شبیه زن متجاوز بود. در نتیجه، شماره پلاک موتورش را برداشته و از او، فاصله گرفتم. او هم، با دیدن بی محلی من - در حالیکه هنوز، نیم نگاهی به من، داشت - آن جا را ترک کرد.

سرانجام، پلیس 110 پس از حدود 40 دقیقه، از راه، رسید و تنها کاری که انجام داد دادن برگه گزارش 110 بود. من که دیگر، نه وقت و نه حالی برای زیارت، برایم، مانده بود به داخل امامزاده، رفته و قضیه را برای پلیس زن آن جا، شرح دادم که همانطور که انتظارش را داشتم، عامل وقوع جرم را به نحوه پوشش بنده، ارتباط داده و گفتند: ' این جا، کسی چتر برنمی دارد. کسی هم، شال سفید نمی بندد. مدل پوششت هم، جذب کننده است. خوشگل هم که هستی. همه اینها سبب وقوع جرم می شود. در واقع، اینها یک اکیپند. یکی فیلمبرداری کرده و دیگری شماره می گیرد و بعد هم، نوبت اخاذیست. برو به کلانتری و بگو که: ' امنیت جانی ندارم. ' '

تشکر و خداحافظی نموده و آن جا را ترک کردم؛ ولی چیزی که بیشتر از خود مجرم و عمل وی، ذهنم را درگیر کرده بود قانون ' منع پوشش به شیوه ای غیر از سلیقه یک عده خاص ' بود و اینکه چطور این دست از قوانین، زمینه وقوع انواع جرائم را علیه بانوان، فراهم می آورند؛ جرائمی از قبیل ' اخاذی بابت نحوه پوشش مخالف نظر گروهی خاص '، ' ایجاد مزاحمت برای نوامیس، با این گمان که دختران و زنان شکار شده توسط ایشان، به سبب سبک پوشش خود، جرات مراجعه به پلیس را نخواهند داشت '، ' آدم ربائی به بهانه ماموریت دستگیری بانوان به قول ایشان، بدپوشش '، ' وارد آوردن اتهامات بی اساس داشتن فساد اخلاقی به ایشان،  تنها با استناد به باز هم، نحوه پوشش و عدم ترس از برخورد قانونی توسط ضابطین قضائی؛ چرا که ایشان را هم عقیده و همراه با خود، فرض می نمایند '، ' سوء استفاده احتمالی از شرایط این گروه از بانوان و کشاندن آنها با ارعاب و تهدید به مورد پیگرد قانونی قرار دادن، به سمت باندهای فساد و فحشاء ' و ... .

با این حساب، می توان گفت قانونگزاران و مجریان آنها نیز، به نوعی، اگر ' مباشر ' یا ' شریک ' در جرم، که در قانون، به ترتیب، ' عامل مستقیم جرم ' و ' شخصی که درگیر و موثر در جرم، بوده و وقوع جرم مستند به عمل ایشان نیز، می باشد. '، تعریف شده اند به حساب نیایند، با ایجاد زمینه و تحریک و تشویق مجرم به ارتکاب این گونه اعمال مجرمانه، ' معاون جرم ' خواهند بود؛ چرا که ' معاون جرم ' طبق قوانین، به شخصی، اطلاق می گردد که در حاشیه ارتکاب فعل مجرمانه فرد مجرم، قرار داشته و با علم و عمد، وسائل ارتکاب جرم را تهیه یا راه ارتکاب آن را به مجرم، آموزش می دهد یا به نحوی، محرک ایشان به انجام فعل مجرمانه، می باشد.

شاید - و باز هم، تاکید می کنم شاید - رعایت پوششی خاص توسط بانوان، برقرارکننده نظم و امنیت به حساب آید - که از طریق تجربه، ثابت شده تاثیری در امنیت خود بانوان، نداشته و صرفا، فراهم آورنده امنیت روانی برای همان قشر با همان سلیقه بخصوص، می باشد؛ چرا که بدین شکل، همه را موافق خویش پنداشته و به جهان، می نمایانند -؛ اما وقتی وضع و اجراء این دسته از قوانین، نه تنها، عاملی جهت تحقق نظم در روابط میان ' فرد و جامعه ' و ' فرد و دولت '، نبوده؛ بلکه بر هم زننده نظم و امنیت در سطح اهم آن که جلوگیری از وقوع افعال مجرمانه علیه زنان - به عنوان قشر آسیب پذیر جامعه - می باشد، هستند، تلاش و اصرار به اجراء صد در صد آن توسط بانوان، در صورتی که منجر به وقوع جرمی که قانونگزاران و مجریانش از احتمال صد در صد وقوع آن، آگاهی دارند - طبق آمارهای در دست - شود، عنوان ' معاونت در جرم ' شایسته ایشان خواهد بود.

ما که زمانی عربستان را مظهر جهالت دانسته و یکی از مصادیق این رفتار جاهلانه را شیوه تبعیض آمیز و خشونت بارشان علیه بانوان، می دانستیم اکنون، باید شاهد سبقت گرفتن ایشان از خود، باشیم که همه آن را مرهون همنشینی با خوبان و منصفترین کشورهای جهان در باب ' حمایت از حقوق بانوان و کودکان '، هستند.

  • ۰۸ مهر ۹۶ ، ۱۵:۴۱
  • بنده خدا

یک روز گشت و گذار در لاشخورخانه نه؛ بهشت مترو

جمعه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۳۹ ق.ظ

امروز، جهت خرید عود از ایستگاه متروی ' صادقیه '، مسیر خود را با طی مداری به محیط مدار کره زمین به دور خورشید، به سمت ' ارم سبز ' و سپس، ' صادقیه '، تغییر دادم. به دلیل حساسیت شدیدم به نور آفتاب - با این توضیح که این حساسیت جنبه محافظتی و بهداشتی دارد و نه بیماری - تلاش می کنم از خرید از محیط خارج، خودداری و تا حد ممکن، نیازهای خود را از مغازه ها و غرفه های داخل مترو، تامین کنم. از طرفی دیگر، به جهت مزاحمتهای مداوم کارمندان مترو که با توسل به پلیس مترو، آزار و اذیتهای خود را دنبال می کنند به پیشنهاد خانواده، مشاور حقوقی و عده ای از دوستان و آشنایان، به اجبار، جهت رساندن خود به برخی نقاط، دور شمسی - قمری زده تا مزاحمتها و خرابکاریهای ایشان دامنگیر بنده نگردد؛ وگرنه مسیر سرراست تری به ایستگاه متروی ' صادقیه '، وجود دارد.

به محض رسیدن به ایستگاه و قرار گرفتن در فضای باز، جهت در امان ماندن از نور آفتاب، چترم را باز کردم. دختری حدودا 25 ساله، به همراه مادر پاکتر از برگ گل خویش، از قطار، پیاده شده و در جهت قطار ' فرهنگسرا '، در حرکت بودند که متوجه شدم دختر؛ در حالیکه سرش را به عقب، برگردانده و به نقطه ای بی اهمیت، واقع در پشت سرش، خیره شده بود، بی توجه به مسیر روبروی خود، با سرعت، به سمت من، می آمد. از آنجائی که به انواع ترفندهای ایرانی، به منظور متلک پرانی و عیبجوئی نسبت به استفاده از چتر، به عنوان مانعی برای نور خورشید، آشنائی داشته و حدس می زدم به پشت، نگاه کردن بیهوده دختر بی معنا نمی باشد، چتر را به عقب، بردم تا از اصابت آن به دختر، جلوگیری کرده باشم. سرانجام، دختر در عوض چتر، به خود بنده، اصابت نمود و چون دلیلی برای ایرادگیری، نداشت، عذرخواهی کرد؛ اما مادر پاکتر از برگ گل او که از خرد شدن فرزند خود، ناراحت گشته بود با ناراحتی، گفت: ' چترت را بگیر کنار. مگر باران می آید؟ '. گوئی این چتر من بوده که دختر عزیز ایشان را مصدوم کرده بود و ماجرا به هیچ وجه، متوجه حواس پرتی دختر پاکتر از مادر، نمی شود. اهمیتی نداده و عبور کردم؛ چرا که هیچ علاقه ای به همصحبتی با جماعت اراذل و اوباش، نداشته و ندارم.

به سمت غرفه فروش آثار هنری که عود هم، در میان اجناس عرضه شده آن، دیده می شود، رفته و طبق معمول، پس از خرید عود مورد علاقه خود، به شارژ بلیت، پرداخته و قصد ترک کردن آن جا را داشتم که دیدم پسری تقریبا 30 ساله، عینکی، با موهائی کوتاه و دارای ته ریش که از هنگام ایستادنم در صف جلوی باجه شارژ بلیت، کنارم، ایستاده بود با دیدن کیف پولم، لب به سخن، گشوده و گفت: ' خانم! یک 5000 تومانی به من، می دهی؟ گرسنه ام است. چیزی نخورده ام. ' به نظر، گدا نمی رسید. احساس کردم باید از همان دست مزاحمینی، باشد که از ناحیه کارمندان یا پلیس مترو، جهت ایجاد دردسر و سپس، کشاندنم به دفتر پلیس، بازرسی، فضولی در زندگی خصوصی، تهدید و توهیتنهائی که مخصوص طبقه اراذل و اوباش جامعه است، به سراغم، فرستاده می شوند. اعتنایی نکرده و به منظور خرید، به سوپرمارکت روبروی دفتر پلیس، رفتم که سرگردی را دیدم که پس از ماجرای مشکوک تعرض پسر عطرفروش که شرح آن را در مطلب ' ببینم ستوان! ون گشت بالاست؟ '، آمد، مدام وظیفه ' گشت ارشاد ' را انجام داده - حال آنکه ' پلیس پیشگیری ' متروست - و کارش به دادن تذکر به پوشش بنده، مبدل گشته است که با سر، به سرباز کنار دستیش، مرا نشان داده و زیر لب، می گفت: ' بگذار بیاید. برو صدایش کن. ' از آنجائی که پیشتر، تهدید کرده بود در صورت مشاهده من با پوشش فعلی، به جرم پوشش غیردلخواه ایشان، مرا به دست خانم ' ... ' - یکی از پلیسهای زن مترو -، داده تا به کلانتری، ببرد، احساس کردم مقصودش از این اشارات و بیانات، خانم ' ... ' است.

از ترس اذیت و آزارهای ایشان، از خرید، صرفنظر کرده و به سمت گیت ' فرهنگسرا '، به راه افتادم و پشت در آسانسور، ایستاده بودم که مردی جوان آمد و مقابل آسانسور، منتظر ایستاد. مدام، اطراف من می چرخید تا مرا تحریک و عصبانی گرداند. در نتیجه، از آسانسور، فاصله گرفتم که با باز شدن درب آن، ایشان تعارفی فرموده و گفتند: ' آسانسور آمدها. سوار نمی شوید؟ '. با شنیدن پاسخ منفی من، وارد آسانسور، شده و رفت. من که با فاصله گرفتن از آسانسور، اکنون دیگر، کنار گیت، حضور داشتم پسر مثلا گدا را دیدم که پشت گیت، ایستاده و به من، خیره شده بود. مجددا، داخل آسانسور، برگشتم که پسر جوان دیگری به سرعت و با عجله - چنان که از قبل، دستور گرفته باشد - داخل شد که این بار نیز، مجبور به خروج، شدم. معمولا، افرادی با این حد از عجله، از پله برقی روبروی آسانسور، استفاده می کنند. به همین خاطر نیز، عجله ایشان آن هم، برای ورودش به آسانسور، برایم، غیرعادی و مشکوک می نمود. من که دیگر، از این وضعیت، خسته شده بودم به ناچار، به استفاده از پله برقی جلوی آسانسور، پرداختم.

رسیدن به ایستگاه مقصد، همان و بازی دستفروشان مترو نیز، همان. خانم دستفروشی که تازه، از قطار، پیاده شده بود زیر لبی، گفت: ' دستفروش ... ؟ ' که با دیدن چهره جدی و ناراحت من، حرفش را خورد. مطمئنا، این جمله کامل او بود: ' دستفروش هستی؟ '. بعد، با دست، پائین تونیک فسفری رنگ زیر مانتویم را گرفت و آهسته، بالا آورد و گفت: ' لباست قشنگ است. ' من که نشسته بودم سری تکان داده، لباسم را مرتب کردم و دوباره، مشغول گوشی تلفن همراهم، شدم که مجددا، حرفش را تکرار نمود. باز هم، سکوت من و ترک کردن متعاقب ایشان آن جا را.

به واقع، منشاء این همه مزاحمتها - آن هم، نه از سوی مردم عادی؛ بلکه از جانب کارگزاران دولت - چیست؟ بیرون آمدن بنده از منزل، نحوه پوشش من که تا اندازه مناسب، پوشیده بوده؛ ولی حجاب برتر نیست، استفاده من از سیستم حمل و نقل متروی ایران - پکن، خرید کردن، پیتزا خوردن، به تنهائی و به دور از همنشین بد، گشت و گذار داشتن و ...؟ کدام یک از این موارد، جزء جرائم، طبقه بندی می شود؛ اینها یا افعالی که از افراد معلوم الحال فوق، سرمی زند؟

  • ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۳۹
  • بنده خدا

طبق ماده 621 قانون مجازات اسلامی، هر کس به قصد مطالبه وجه یا مال، انتقام یا به هر منظور دیگری، به عنف، تهدید، حیله یا به هر نحوی دیگر، شخصا یا توسط غیر، فردی را ربوده یا مخفی کند، به حبس از 5 تا 15 سال، محکوم شده و در صورتی که شروع به آدم ربائی، نماید؛ یعنی قصد ارتکاب جرم و سپس، شروع به اجراء آن، کند؛ اما جرم بنا به دلائلی، اتفاق نیفتد، بر اساس ماده 41 و تبصره ماده 621 قانون مجازات اسلامی، به 3 تا 5 سال حبس، محکوم خواهد شد. از ماده قانونهای فوق، می توان ' آدم ربائی ' را بدین شکل، تعریف کرد: ' ربودن یا مخفی کردن شخص با زور، تهدید یا با توسل به حیله و نیرنگ و به قصد انتقام، مطالبه وجه و ... . ' هر گونه قصد و شروع آن نیز، در حکم ' شروع به آدم ربائی ' بوده؛ به این شرط که شخص در ارتکاب جرم، ناکام بماند.

از این روی، می توان عنوان جرم ' شروع به آدم ربائی ' را به عمل مردان چشم چرانی که با نگاههای خیره و بعضا با انجام حرکات دست و صورت یا کلام مشمئزکننده خود، بیانگر نیت شوم خود هستند نیز، نسبت داد و حتی برای مقابله با آن، اعلام جرم نمود؛ ولی در قانون ایران، ارتکاب به این افعال، چنان از بحث ' آدم ربائی '، منفک و ساده انگاشته شده که به راحتی، توسط مردان و پسران ایرانی،  بروز داده شده و با مجازات اندکی - 2 تا 6 ماه حبس و 74 ضربه شلاق، بر اساس ماده 618 قانون مجازات اسلامی - توسط ضوابط قضائی، شوخی انگاشته می شود.

به عنوان نمونه، با مراجعه به یکی از افسران پلیس ایستگاه متروی ' امام خمینی (ره) ' و اعلام جرم مزاحمت پسری حدودا 30 ساله که بدون دلیل موجهی، گوشه ای از سالن، ایستاده و با کلام یا دست درازی به بانوان متعدد، متعرض ایشان می شد، با این پاسخ وی، روبرو شدم که: ' باشه. بهش می گم. ' ( همراه با پوزخند ) و زمانی که با اعتراض من، مواجه گشت که: ' وقتی ندیدینش، چگونه می خواهید به او، تذکر بدهید؟ '، با حالتی تمسخرآلود و بدون عجله، خود را به مکانی که پسر مجرم را دیده بودم، رساند و با دیدن جای خالی او، با آسودگی هر چه تمامتری، گفت: ' حتما رفته دیگر. ' و آن جا را ترک کرد.

حال اگر اتومبیلی گرانقیمت گوشه ای از خیابان، پارک شده و فردی ولگرد در اطراف آن، پرسه زده و آن را وارسی کند، می توان به جرم ' اقدام به سرقت '، با او، برخورد نمود و چگونه است که رفتارهای شبه آدم ربائی جنس مذکر این گونه، ساده انگاشته و طبیعی جلوه می کند و سرانجام کار، دختران و زنان را به عنوان مجرمین اصلی، معرفی می کنند، جای تامل دارد.

جدای از انتظاری که از قانونگذاران و مجریان آن، می رود که نگاهی جدیتر به موضوع، داشته باشند، روی اعظم سخن من با بانوان گرامی ایران زمین، است که با یافتن محیط زیستی متناسب با فطرت حیوانی زنانه خویش؛ استعداد ذاتی و میل شدید به ازدواج و فرزندآوری، پیمان خود را با آفریدگارشان، در روز الست، فراموش نکرده و اگر فرزند ذکوری از ایشان، متولد می گردد، از رها کردن و تبدیلشان به ' موجوداتی بالقوه آدم ربا '، ممانعت نمایند که ' عیسی (ع) ' نیز، پسر بود؛ اما پسری که از زنی پاک، متولد گشت؛ زنی که طبق آیه 12 سوره ' تحریم '، رحمش را پاک نگاه داشت و با هر موجود آلوده و چشم چرانی - تحت پوشش عنوان ' همسر ' -، هم آغوش و همبستر نشد.

  • ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۵۵
  • بنده خدا

ماجرای ازدواج مجدد یکی از خانمهای بازیگر و شرط ازدواج همسر ایشان مبنی بر خواندن نماز اول وقت، برای بنده، زنده کننده داستانی بود درباره دختری عارف و پسری شیفته و دلباخته؛ اما با سرانجامی متفاوت. در این داستان، دختر در پاسخ به خواستگار سمجی که خود را عاشق و دلباخته دختر معرفی نموده، شرطی مقرر داشته و او را به دادن پاسخ مثبت، به شرط گذراندن چهل شب متوالی در عبادت پروردگار، امیدوار می سازد. آن چه که در پایان قصه، با آن، روبرو می شویم شنیدن این جمله از پسر، است که در پایان موعد مشخص و چهل شب خلوت و راز و نیاز با معبود، رو به دختر که به قبول انجام وعده خویش، اشاره کرده، می گوید: ' اکنون، من به معشوق حقیقی و نهائی خود، دست یافته ام. ' و بدین ترتیب، هیچ پیوندی میان آن دو، شکل نگرفته و هر دو عمر را در تجرد و در پیوند و اتحاد پاک خود با خداوند، طی می کنند.

نماز اول وقت قراریست میان بنده و معبود و حقی از جانب ایشان، بر گردن وی که فرد ملزم به عمل بدان، بوده و قبول آن به عنوان شرط ازدواج، کار یا هر چیز دیگری، آن را تبدیل به نماز خواندن در جهت رضایت دیگری، نموده که این امر منجر به شرک در عبادت و از بین رفتن اجر آن، خواهد شد. ای کاش زنان و مردان سرزمین ایران در عوض وضع و پذیرش چنین شرایطی برای یکدیگر - نه فقط در رابطه با نماز؛ بلکه در رابطه با هر امری که رعایتش صرفا، باید در جهت رضایت پروردگار، خالص گردیده باشد تا مورد قبول حق، قرار گیرد؛ از جمله، رعایت حجاب و ... -، به اداء عبادات فردی و توجه به دستورات الهی خویش، می پرداختند که در این میان، اگر خداوند صلاح بداند، مطمئنا راه را برای رسیدن دو موجود حقیقتا پاک طینت به یکدیگر، باز کرده یا ایشان را به نحو شایسته دیگری، بی نیاز می گرداند که خداوند برای مومنان، کافی بوده و نشان آن این آیه از ' قرآن کریم '، است که می فرماید: ' ' مریم (س) ' رحم خود را پاک نگاه داشت و ما از روح خود، در او دمیدیم. ' ( سوره ' تحریم ' - آیه 12 )!

  • ۲۴ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۴۴
  • بنده خدا

به اطراف که بنگرید، آن چه که قادر است از زندگی، سیرتان کرده و مانعتان در حیات بخشیدن به موجودی بالقوه گناهکار، شود جولان دادن گناهان صادره از اشخاص، است؛ گناهانی که اگر رحم زنان آنها را نگهداری و پرورش نمی داد، در هیچ نقطه ای از جهان، امکان ظهور نمی یافتند. زنان به واقع، چه هستند؟ واقعیت درباره این جنس - بدون هر گونه تحریفی - این است: زنان = مرکز پرورش اراذل و اوباش جامعه. زنان = مرکز کشت مواد مخدر ( معتادان آتی جامعه ). زنان = مرکز تکثیر زناکاران و چشم چرانان آینده. زنان = شریک بی چون و چرای مردان در انواع گناهانی که صرفا، برای بقاء یا خوشگذرانی، انجام می دهند.

و ... .

بانوان گرامی ایران! تنها راه پاک ماندن و پاک نگاه داشتن جامعه توسط شما، تداوم بخشیدن به شرایط باکرگیتان، است؛ نه پوشش ظاهری عالی؛ اما رحمی آلوده. مطمئن باشید کودکی که هم اکنون، در رحم یا در آغوش، دارید به زودی، معصومیت فریبنده خود را از دست داده و هیولائی بسان بقیه همجنسان و غیرهمجنسان بالغت، خواهد شد که حدیثی از پیامبر گرامی اسلام (ص) است که با روشنگری و صراحت کامل، می فرماید: ' دختران به بهشت، می روند. '

هر چند، این حدیث به مذاق بسیاری - چه مردان خوشگذران و راحت طلبی که علاقه ای به تزکیه نفس نداشته و در موسم ازدواج، شکارچی دخترانی خواهند بود که به سبب آلودگی فردی، حمال آلودگیهای ایشان باشند و چه زنانی که امیال زنانه شان بر نفسشان، غلبه کرده و برطرف کردن نیازهای جنسی حتی با شوهری زناکار و آلوده و داشتن فرزندی هر چند آلوده به انواع رذائل را به پاکی و معصومیت دخترانه خود، ترجیح می دهند - خوش نیامده و مایلند آن را جعلی بنمایند و چه ضعیف النفسند زنان ایرانی و در نتیجه، پسران زاده ایشان!

  • ۲۳ شهریور ۹۶ ، ۰۸:۳۹
  • بنده خدا