باغ عدن

پیام های کوتاه

مردان هوسران ایرانی! وقتی با شادمانی، گمان می برید زنان را با زور یا فریب، تسلیم هوسهای رنگارنگ خود نموده اید، بدانید این شما نیستید که زنان تمکینشان می کنند؛ بلکه ایشان سر تعظیم به هوسهای خود، فرود آورده اند. توجه داشته باشید یکی از شهوات بانوان ایرانی، شهوت الاغ سواریست؛ یعنی همان حسی که مردان ایرانی نسبت به زنان، دارند. در واقع، زنان و مردان ایرانی چه ماهرانه، در اجرای زیرپوستی این نمایش دیرینه، یکدیگر را یاری می رسانند! حقیقتا، در این فرایند در نقش الاغ، ظاهر شدن چه لذتیست که این گونه همه چیزشان - دین، عفت، شرف و آزادگیشان - را در این راه، قربانی می کنند؟ پاسخ: لذت حس امنیت و تضمین ذهنی حفظ بقاء خویشتن.

  • ۰۳ آذر ۹۶ ، ۰۱:۲۴
  • بنده خدا

جالب است وقتی با کارت بانکی متعلق به شخص خودم، سراغ دستگاههای خودپرداز واقع در ایستگاههای بی قانون و پر از هرج و مرج مترو، رفته تا موجودی یا وجهی دریافت یا قبضی را پرداخت نمایم، پلیسهای زن مترو با گزارشهای دروغ و غرض ورزانه کارمندان رسمی مترو و کارمندان غیررسمی آن - دستفروشان - به سراغم، آمده و وقت و بی وقت و بدون دلیلی واضح، شروع به بازرسی محتویات کیفم، کرده و با شکایتم به بازرسی پلیس، خرابکاریها و اعمال غیرقانونی خود و کارمندان مترو را انکار و جانماز آب می کشند؛ اما وقتی پسری هنگام استفاده از دستگاه خودپرداز مترو، سررسیده و به ایجاد مزاحمت، می پردازد، ایستگاه به منطقه ای متروکه، مبدل گشته و بوی هیچ پلیسی به مشام نمی رسد. شاید هم، از عناصر خود ایشان، باشد که ترجیح می دهند آن را نادیده گرفته و موقتا، کر و کور یا از منطقه، غائب شوند. کافیست شکایتی تنظیم کرده و از پسری که تصویرش توسط دوربین مداربسته ایستگاه متروی برخی اوقات مصلحتا متروکه ' امام خمینی (ره) '، ضبط شده، شکایت نموده تا تحقیق صورت گیرد و راز پنهان و حربه های کثیفشان آشکار گردد.

جالب است با مزاحمتهای مکرر خود، دختران و زنان مردم را عاصی کرده و به ریش مردانشان، می خندند؛ اما به هنگام لب به شکایت، گشودن فرد مونث، آن چنان جانماز آب کشیده و منکر می شوند تا بدین طریق، فرد را متهم به بدبینی و توهم، نمایند.

اما این نکته را به یاد داشته باشید که اینجانب تحت هیچ عنوانی، اهل سکوت، سازش و تمکین نبوده و تا کشف حقیقت و سپردنتان به دست قانون، ادامه خواهم داد. پس، بیشتر مراقب حرکات خود باشید. الا لعنت الله علی الظالمین ( سوره ' هود ' - آیه 18 ).

  • ۰۲ آذر ۹۶ ، ۲۳:۰۳
  • بنده خدا
واقعا هم، دست مریزاد! سمت ورودی ' فرهنگسرا 'ی ایستگاه ' میدان حر، بودم که پیرزنی حدود 50 و چند ساله با دیدنم، ایستاد تا با انجام وظیفه ' امر به معروف و نهی از منکر ' کشکی خود، از بار گناهان 50 ساله اش، بکاهد: ' دختر! حجابت را رعایت کن. ' بلافاصله، جواب دادم: ' این پسرهای کثیف دور و برت را من نزائیدم. شماها زائیده اید. ' با ناراحتی توام با خشم، گفت: ' یعنی چه خانم؟ می گویم حجابت را رعایت کن. ' این بار، با تاکید بیشتر، پاسخ دادم: ' به دور و برت، نگاهی بینداز. این پسرهای کثیف را من نزائیده ام. شماها زائیده اید. شما هم، برو آن جایت را جمع کن. ' چهره پیرزن در حال برافروختن، بود که خانمی با همان حد و حدود سن، رو به پیرزن، گفت: ' خانم! برو. چه کارش داری؟ برو پی کارت. ' پیرزن که دید دنیا در حال خراب شدن بر سرش، است فرار را بر قرار، ترجیح داده و از مهلکه ای که داشت با دستان خود، برای خودش، درست می کرد، گریخت. خانم مسن منجی هم، پشت سرش، فریاد زد: ' با حجاب مردم، کار دارد. '
واقعا، ذره ای شرم در خود، احساس نمی کنند. با ارتکاب این همه گناهان ریز و درشت همسری با اشخاص آلوده و زائیدن فرزندانی به مراتب ناپاکتر از خویش، گمان برده اند تکه ای پارچه سیاه - که رنگ مشکی آن هم، مورد پسند خداوند، نبوده - آنها را مبدل به قدیسه هائی، ساخته که آخرین وظیفه انجام نداده شان اصلاح مردم می باشد که در هر فرصت ممکن، باید سریعا، انجامش دهند.
  • ۰۲ آذر ۹۶ ، ۱۵:۱۲
  • بنده خدا

حرفیست که سالهاست میان ایرانیان، رواج داشته و عادت دارند به همه چیز، رنگ شرقی و غربی، بخشیده و هر حرکت یا حرفی خلاف معیارهای شرقی خود را تعبیر به غربی بودن، کرده و سریعا، مقابلش، جبهه گیری نمایند. از قدیم، گفته اند: ' کافر همه را به کیش خود، پندارد. ' زنان ایرانی - بدون اغماض و پرده پوشی - حقیقتا، آدمهای ظاهربین و در نتیجه، ظاهرسازی هستند. در واقع، همین خصلت ظاهربینشان سبب گردیده تمامی تلاش خود را صرف ظاهر خویش، نمایند. پس، مسئله عجیبی نیست که جراحی پلاستیک انجام گرفته توسط زنان ایرانی، آمار بالائی را در بین زنان جهان، از خود، نشان دهد.

کافیست نیاز باشد جهت خرید یک قرص نان، از منزل، خارج شوند. اگر مایل به نشان دادن خود، در حد و اندازه آدمهای به شدت، دیندار باشند، حجم عظیمی از وقت خود را صرف پوشیدن شلوار، مانتو، ساق دست، روسری یا مقنعه و چادر کرده و پس از خروج از منزل نیز، زمان و انرژی فراوانی را در جهت نگاهداری آن همه پارچه از خود، آویزان کرده، به کار می برند. آن قدر مشغول نمای خارجی خویش، هستند که تمامی توجهشان روی نحوه پوشش اشخاص و مقایسه آن با خود، بوده که نتیجه آن به صورت فوران انرژی ناشی از آن همه تفکر بیهوده، به شکل متلک پرانی، آزارهای زبانی، برچسب زدن، تهمت، غیبت و ...، خود را نشان می دهد. اگر هم، اهل آرایش، مد و ... باشند، جائی از صورت و بدنشان، نیست که از انواع مواد آرایشی، ایمن بماند.

با این سطح بالای ظاهربینی و ظاهرسازی، بی دلیل نیست که تمامی اعمال دیگران در نزدشان، نمایش، فیلم آمدن یا تلاش جهت جلب توجه، به نظر آید. ایشان به گونه ای رفتار می کنند که گوئی اگر دختری به انتخاب لباسهای راحت و روشن و نه تنگ و تیره، پرداخت، همه بر اثر مشاهده فیلمهای شبکه های ماهواره ای و با هدف نمایش و خودنمائی، بوده و نه اینکه با این کار، بخواهد فشار کمتری را بر جسم، روان و روحش، تحمل نموده و به این ترتیب، سلامتیش تامین شده یا تمرکز بهتری روی امور مهمش، داشته باشد. از نظر ایشان، ' آفتاب شرقی ' چیزی متفاوت از ' آفتاب غربی '، بوده و از آن همه اشعه های خطرناک و سوزش آفتاب دیار غرب، بریست. پس، طبیعیست که با مشاهده دختری چتر به دست، آن هم، در هوائی غیربارانی، زبان به متلک پرانی، گشوده و مدام، تکرار کنند: ' باران می آید؟ بارون میاد جرجر. توهم زده است. آفتاب نسوزاندت! از بس که فیلمهای ماهواره ای تماشا می کنند، ادای خارجیها را درمی آورند. ' گوئی آفتاب تنها، در مملکت غرب، طلوع کرده و در ایران آفتابی یافت نمی شود که نیازی به چتر، باشد. شاید هم، آفتاب با رسیدنش به افقهای ایران اسلامی، تغییر ماهیت می دهد. عاقبت کار آدمهای متظاهر هم، چیزی بیش از این، نیست که اعمال دیگران را همچون عملکردهای خویش، نمایش و تقلید از فیلمهای خارجی، انگاشته یا تلاش با نیت جلب توجه انظار؛ چرا که کافر همه را به کیش خود، پندارد.

دیروز حدود ساعت 5 عصر، پس از انجام خرید تعدادی از اقلام، از کتابفروشیهای خیابان انقلاب، در حال بازگشت به خانه، با مترو، بودم که زن دستفروشی حدودا 40 و چند ساله، پس از ورود به قطار، با مشاهده من - همانطور که خنده نیشداری بر لب، داشت و مرا نشان می داد - رو به سایر مسافران، کرد و گفت: ' ' الیزابت '. ' چندین بار، این حرکت مشمئزکننده را انجام داد تا اینکه کاسه صبرم لبریز گشت و با ناراحتی، پرسیدم: ' چرا فکر می کنید چتر تنها، برای خارجیهاست؟ مگر آفتاب فقط، در غرب، وجود داشته و ایران آفتاب ندارد؟ '. با پروئی، جواب داد: ' من با تو، نیستم. دوستم را صدا می کنم. ' برای بی اثر کردن دروغ مفتش، بلند بلند، صدا کردم: ' ' الیزابت '! ' الیزابت '! کجائی؟ با تو، کار دارند. ' کسی جواب نداد. پرسیدم: ' پس این ' الیزابت ' کجاست؟ '. به نقطه ای دور، داخل قطار، اشاره کرد و با تمسخر، گفت: ' من دوستم را صدا کردم. ' رو به مسافران، گفتم: ' کارشان همین است. مدام، دختران و زنان تنها و خوشگل را گیر آورده و شروع به دست انداختنش، می کنند. ' و قضیه خانم باردار تنها، دختر زیبای مانکن و سیاهپوش و ... را برایشان، شرح دادم. او که با اجناسش، به ته واگن، رفته بود داشت با دوست دیگر دستفروشش که همیشه، او را در حال فروش ریمل، دیده بودم، با صدائی بلند، صحبت کرده و مرا متهم به دیدن شبکه های ماهواره ای و تقلید از آنها، انجام نمایش و گرفتن معرکه، می کرد. ' جواب دادم: ' این من نیستم که فیلم بازی می کند. تو هستی که فیلم بازی می کنی. اول، به من، می گوئی: ' الیزابت '. بعد، انکار نموده و ادعا می کنی با دوستت، بوده ای. آخر هم، می روی آن سمت و پشت سر من، بلند بلند حرف زده و نامربوط می گوئی. آن وقت، مرا متهم به معرکه گیری، می کنی؟ '. چنان گستاخ و پررو بود که با ایستادن قطار، خود را به دری که من کنارش، ایستاده بودم، رساند و به دوست دستفروش دیگرش که تازه، سوار شده بود، گفت: ' مردم دعوا دارند. ' و با نیشخندی، پیاده شد. البته ایستگاه ' فردوسی ' خارج شد تا ایستگاه بعد - ' دروازه دولت - با ماموران پلیس، مواجه نگردد.

ایستگاه ' دروازه دولت ' که رسیدم، دو پلیس زن آن جا، حضور داشتند و به خیال خودشان، با دستور دادن به دستفروشان، مبنی بر ورود به قطار، در حال ایجاد نظم، بودند. مشکلم را با آنها، مطرح کردم؛ اما به جای رسیدگی، گفت: ' به ما، مربوط نمی شود. به مسئول حفاظت فیزیکی ایستگاه، بگو. ' توضیح دادم که خانمی دستفروش به من، اهانت کرده، مرا مورد استهزاء، قرار داده و متهم به دیدن شبکه های ماهواره ای و تقلید از آنها، نموده است و دخالت در این مورد، در حوزه کاری شماست. یکی از پلیسهای زن، در عوض انجام وظیفه، ایرادگیری از سر و وضع من و تغییر دادن بحث از جرم دستفروش و بی کفایتی خود را به پوشش من، آغاز نمود: ' اصلا، این چه وضعیست که خود را درآورده ای؟ '. با لحنی جدی و ناراحت، پرسیدم: ' شما ' گشت ارشاد ' هستید؟ '. او که فهمید طرفش فردی ناآشنا و خرفت نیست دیگر، چیزی نگفت و خودش را در آغوش مامور دیگر، پنهان ساخت و با بیان حرفهای درگوشی و خنده های حاکی از تمسخر، آن جا را ترک کرد. دنبالشان، رفته و گفتم: ' کارمندان دولت زمین مردم را بالا می کشند، می گوئید: ' لباست را درست کن. ' دستفروشانتان مردم را اذیت می کنند، می گوئید: ' برو لباست را درست کن. ' پرداختن به لباس من، خیلی مهمتر از خرابکاریها، کلاهبرداریها و تصرف زمین مردم، است؟ '. اهمیتی نداده و همینطور، به راه خود، ادامه می دادند.

بدین ترتیب، پس از بیان مطلب به سرپرست دفتر پلیس ایستگاه و اظهار  تاسف صرف ایشان، دست به دامان بازرسی پلیس، شدم تا این قدر آسان و بی زحمت، درجه بالا نبرده و حقوق مفت دریافت نکنند. شاید هم، این همان نظم مورد نظر نیروی انتظامی باشد که در جهت اصلاحش، زحمت تکانی هر چند کوچک را نیز، به خود، نمی دهد که اگر این طور باشد، وای به حال ما و بدا به حال آنها! الا لعنت الله علی الظالمین ( سوره ' هود ' - آیه 18 ).

  • ۰۲ آذر ۹۶ ، ۰۷:۱۳
  • بنده خدا

از نتایج عملکرد اشتباه نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران، در حوزه برخورد با موضوع بدپوششی بانوان، همین بس که افراد مذکر از همین بحث، بهره جسته و با ایجاد مزاحمت برای دختران و زنان غیرچادری و در صورت اعتراض ایشان، با بیان این موضوع که نیروی انتظامی پشتیبان آنها بوده و در درجه اول، این خود بانوست که توسط ماموران، دستگیر شده و حتی پسران و مردان مجرم را از این جهت که این مزاحمتها شاید تنبیهی باشد برای تادیب بانوان مذکور، مورد حمایت خویش، قرار خواهند داد، شروع به اخاذی و افزایش آزار و اذیت خود نسبت بدیشان، می نمایند.

امروز بعد از ظهر، در حال عبور از خیابان محله خودمان، بودم که پسری سوار بر خودروئی سفیدرنگ که مادر حجاب برتری خود را نیز، کنار خود و در حقیقت، روی کولش، حمل می کرد در حال آمدن به سمتم، بود که با دیدن من، با سر، اشاره ای به مادر پاکنهاد خویش، نموده و چیزی زیر لب، گفت و خندید. مادر نیز، به نشانه تایید، سری تکان داد. من که از مزاحمتهای گاه و بیگاه این قوم کثیف، همواره، معذب بوده و هستم چنان خونم به جوش آمد که گر چه پسر و مادرش از من، فاصله گرفته بودند، دهان باز کرده و خشم آلود، گفتم: ' کثافتها! فقط چادر سر کردن بلد هستند؛ اما وقتی این نسل و قوم کثیف را پرورش و رشد می دهند، ککشان هم، نمی گزد که: ' وای! مرتکب گناه شده ایم. ' '

مدتیست یک پیک موتوری در همان حوالی، افتتاح شده و همیشه، پسران بی چاک و دهان و چشم چرانی اطراف آن، تجمع می کنند. با شنیدن فریادهای غضب آلود من، به صف، شده و در حالیکه از جلوی من، عبور می کردند، یکصدا می گفتند: ' خاله! خاله! '؛ حال آنکه پسران صاحب سنی بودند. معلوم بود برای بالا بردن درجه خشم من، به این کار، متوسل شده بودند. رو به یکی از آنها، گفتم: ' به مادر کثیفت، بگو اگر نمی تواند آدم تربیت کند، کثافت نزاید. ' نشسته اند این سمت و به ازدواج کردن و کثافت زائیدن، می پردازند؛ بعد، راهبه های آن سر دنیا را انگولک می کنند که: ' چرا ازدواج نمی کنید؟ بیائید مثل ما، شوید. ' ازدواج کنند که مثل شما، زناکار و مردم آزار زائیده و گناهکار از دنیا، بروند؟ '.

بعد، دو پسر که در همان حوالی، حضور داشتند همانطور که به سمت خودروی سفیدرنگ خود، حرکت می کردند، به یکدیگر، می گفتند: ' خودش را خیلی باور کرده. ' بعد، یکصدا و یکدل - همراه با خنده و تمسخر - رو به من، گفتند: ' چه تیپی زدی، لوند! '.

همین حرکت کافی بود که تصمیم خود را گرفته و با کلانتری محل، تماس بگیرم و شکایت ساکنین بی شعور، بی تربیت و مردم آزار محل را نزد ایشان، ببرم. با کلی خواهش و التماس، گوشی به دست ' سرهنگ ... '؛ رئیس کلانتری محل، افتاد. پس از سلام و عذرخواهی بابت تصدع اوقات، خواهش کردم جهت از بین بردن مزاحمین نوامیس محله، از گشت انتظامی، استفاده کنند. گمان می کنم به حدس ایشان، من دختری بدحجاب به نظر آمدم که مورد مزاحمت، قرار گرفته و دست به دامان نیروی انتظامی، شده است؛ چرا که بلافاصله پرسیدند: ' منظورتان این است که ' گشت ارشاد ' برای برخورد با بدحجابها، راه بیندازیم؟ '.

با شنیدن ' گشت ارشاد '، با تجسم تصویر پلیسهای زنی که با فریاد و خشونت، در حال مواخذه و وادار کردنم به پوشیدن لباسهای تیره و تنگ هستند، چنان فشاری به مغزم، وارد آمد که لحن سخن گفتنم - البته نه همراه با اشک و گریه فیزیکی - گریه آلود شد. پاسخ دادم: ' نه. منظورم ' گشت ارشاد ' نیست. به خدا مادر همه این مزاحمین چادری هستند که این کثافتها را زائیده و به خیابانها، انداخته و ما را اذیت می کنند! همه شان چادر سرمی کنند؛ ولی چه فایده که بچه هایشان به این کثیفی، هستند؟ لطفا یک گشت انتظامی راه بیندازید تا با آنها، برخورد کرده و پارچه نوشته هائی هم، با پیامهائی حاوی تذکر به این دست افراد، نصب کنید. ' ایشان هم، قول دادند مامورینی را در محل مورد نظر، مستقر نموده و فرمودند: ' دو سه نفر را که ارشاد کنند، بقیه حساب کار دستشان می آید. '

امیدوارم کارگر افتد یا حداقل، برخوردشان، شامل برخورد با شخص من هم، نگردد؛ چرا که همین مسئله اسباب گستاخی هر چه بیشتر مزاحمین را فراهم خواهد آورد.

  • ۳۰ آبان ۹۶ ، ۲۲:۲۸
  • بنده خدا