باغ عدن

پیام های کوتاه

متروی تهران در سال 1377 هجری شمسی، به طور رسمی، به بهره برداری رسید و اولین خط فعال آن مسیر شماره 5 ( تهران - کرج ) بود که بعدها، خطوط دیگر آن - به ترتیب، نیمه غربی خط 2 ( حد فاصل امام خمینی ( ره ) - صادقیه ) در سال 1378، بخشی از خط 1 ( حد فاصل شهید حقانی - علی آباد ) در سال 1380، قسمتی از خط 4 ( حد فاصل دروازه شمیران - میدان فردوسی ) در سال 1387، بخش میانی خط 3 ( حد فاصل شهید بهشتی - چهار راه ولیعصر ) در سال 1391، خط 8 ( ایستگاه شهر آفتاب ) در سال 1395 و بخشی از خط 7 ( شامل 7 ایستگاه حد فاصل میدان صنعت - بسیج ) در سال 1396 - به تأسیس رسیدند. خطوط  ذکر شده از تاریخ تأسیسشان، به تدریج، به وسعتشان، افزوده گشته و در حال توسعه، می باشند.

شروع ساخت و توسعه سیستم حمل و نقل مترو همانند تمامی پروژه های ساخت و ساز و ... در کشور، با شعارهای آرمانگرایانه، همراه بوده است: محلی فاخر جهت ارائه خدماتی فاخر؛ ولی آن چه که اکنون، شاهد آن هستیم چیزی نیست به جز محلی برای تجارت قاچاقچیان خرده پا و کلان، فعالیت باندهای تکدیگری، باندهای فساد و فحشاء که در خطوط مترو، طعمه های مناسب خود را جستجو می کنند که هیچ یک بدون کمک و همکاری کارمندان محترم آن، امکان فعالیت را نخواهند داشت. این سیستم که به عنوان شهری زیرزمینی، انواع مختلف فعالیتهای زیرزمینی و مجرمانه را در خود، جای داده است زیر نظر شهرداری تهران، اداره می شود. تاکنون، مترو قسمت اعظم حیات خود را در دوران « شهردار محمدباقر قالیباف » گذرانده است و آن چه که امروز، موجود است حاصل عملکردهای ایشان به عنوان سرپرست اصلی آن، می باشد.

« محمدباقر قالیباف » پیش از رسیدن به پست شهرداری تهران، مقامات مختلفی را طی کرده است. فرماندهی « قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء » در سال 1373 هجری شمسی، فرماندهی « نیروی هوائی سپاه » در سال 1376، فرماندهی « نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران » در سال 1379 که تا سال 1384، ادامه پیدا نمود و در همان حین، بود که همزمان با فرماندهی « نیروی انتظامی ایران »، در سال 1383، به ریاست « ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز »، نیز دست یافت. در این دوره، بود که « دادگاه ویژه جرائم قاچاق کالا و ارز » راه اندازی و اقداماتی از جمله؛ کشف چند اسکله که از آنها برای قاچاق کالا، استفاده می شد، صورت گرفت.

از دیگر اقدامات وی در طول فرماندهی « نیروی انتظامی ایران »، طرح « امنیت اخلاقی » می باشد که طبق آن، « نیروی انتظامی » را مکلف می کرد به همراهی سایر دستگاههای دیگر کشوری، به توصیف و تبیین حجاب و بدحجابی، پرداخته و به اجراء قوانین مرتبط با رعایت حجاب، بپردازد؛ چرا که آن را از لوازم زندگی شهروندی، می دانست. بدین شکل، به راحتی، پوششهائی غیر از آن چه که در ذهن، داشتند بی حجابی و صرفا، آن چه را که سلیقه خود می دانستند حجاب قلمداد کرده و افرادی با سلیقه های دیگر پوشش را مورد مؤاخذه و تنبیه، قرار می دادند؛ طرحی که هم اکنون نیز، در حال اجراست و حتی به دستآویزی، مبدل گشته تا بتوانند خود را وارد حریم خصوصی نوامیس مردم، کرده و به تجسس، بپردازند؛ شاید از این میان، به زنان و دختران خیابانی؛ به عنوان منبع کسب سرمایه باندهای فساد و فحشاء، دسترسی یابند.

« قالیباف » اگر چه در دوره فرماندهی « نیروی انتظامی ایران »، ریاست « ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز » را نیز، عهده دار بوده؛ اما متأسفانه، در طی این مدت، نشانه ای از کاهش قاچاق کالا در کشور، مشاهده نشد. می دانیم که قاچاق کالا امریست که همفکری و همکاری شبکه عظیمی از بخشهای مختلف دولتی را می طلبد. در ابتدای امر، کالای هدف باید از کشور مبدأ، تهیه و به وسیله کشتی یا از طریق مرزهای کشورهای همجوار، توسط کامیون، وارد کشور، شود؛ یعنی درست از جائی که تحت پوشش « نیروی انتظامی »، قرار دارد. این کالاها پس از عبور از مرز، باید به داخل انبارهای بزرگ واقع در حاشیه شهرها، انتقال پیدا کند که واضح است رفت و آمد کامیونها و تخلیه آنها در طول مسیر جاده ها و حاشیه شهرها و انبارها، زیر نظر پلیس، می باشد. تقسیم کالاها از انبارهای مخفی تا رسیدن به دست مصرف کننده - یعنی از فروشنده اصلی تا خریدار کلی و جزئی و به عبارتی، پخش در سطح شهرها نیز، زیر پوشش « نیروی انتظامی »، است. به علاوه، حضور دستفروشان مترو با آن حجم انبوه کالائی که در دست یک یک ایشان، می بینیم تنها، از طریق همکاری و همدستی کارمندان مترو، امکانپذیر می باشد. در کل، کلید اصلی تمامی این فعالیتها « نیروی انتظامی » و « شهرداری » بوده که ناظر و مجری مستقیم مبارزه با قاچاق کالا، ارز و انسان محسوب می گردند. حال چگونه است که در طی مدت خدمت همزمان ایشان، هم، به عنوان فرماندهی « نیروی انتظامی » و هم، به عنوان ریاست « ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز »، اتفاق خاصی در کاهش قاچاق کالا، صورت نگرفته است و چگونه پس از رسیدنشان به پست کلیدی شهرداری تهران بزرگ، شاهد گسترش روزافزون دستفروشانی هستیم که چه در سطح خیابانها و چه در داخل ایستگاهها و قطارهای مترو، به فروش کالاهای بی کیفیت قاچاق، پرداخته و در کنار این شغل بسیار شریف، در جستجوی دختران و زنان خیابانی یا تنها، جهت جذب آنها به باندهای سرمایه آفرینشان، هستند؟ جایگاه طرح « امنیت اخلاقی » ایشان در این میان، چیست؟ شناسائی دختران و زنان خیابانی. اما این سؤال مطرح می گردد که سرنوشت این دختران و زنان پس از شناسائی، به کجا، می رسد؟

مسلما، این دسته از باندها، نیروی انسانی مورد نیاز خود را از میان دختران و زنان یا مردان و پسران سالم و خانواده دار، انتخاب نکرده و بدین ترتیب، امکان درج آگهی رسمی استخدام به شکل معمول آن - یعنی داخل روزنامه ها یا روی دیوار خیابانها، معابر و ... - برایشان، مقدور نیست. در نتیجه، تلاش می کنند از طریق حدس و گمانها، به تأمین نیروی انسانی مربوطه خود، بپردازند.

فروش این دست اجناس که تاکنون، همراه با ترس و واهمه هائی از سوی اعضاء این باندها، صورت می گرفته از این پس و با تصویب « قانون فروش اجناس قاچاق، توسط دولت جهت کسب درآمد سال 1397»، با وقاحتی هر چه تمامتر، به انجام خواهد رسید. تا به امروز که شاهد قاچاق فروشی و تن فروشی غیررسمی و غیرقانونی در اماکن مختلف شهر - از جمله مترو - بوده ایم، زین پس، با تابلوهائی، برخورد خواهیم کرد که: « قاچاق فروشی مترو »، « تن فروشی ارزان با یا بدون صیغه مترو ( هر طور که مایلید ) » ( با افتخار ). طرح فروش مواد مخدر توسط دولت نیز، بی شباهت به این مسئله، نبوده و روی هم رفته، دولت را رسما، به یک قاچاق فروش و موادفروش، تبدیل خواهد کرد. تحریمها با ما، چه ها که نکرده است! اگر در جداول متقاطع، بپرسند: « کشوری قاچاق فروش و موادفروش در دنیا » که پاسخش « ایران » بود، نباید تعجب کرد.

اینجانبان؛ به عنوان مسافر هر روزه مترو، روزانه، شاهد ارتباطات گسترده کارمندان مترو و دستفروشان ( قاچاق فروشان ) آن بوده و هستیم؛ زنان، دختران، پسران و مردانی که  در قالب دستفروش، وارد سیستم حمل و نقل مترو، گشته؛ اما در کنار آن، آن کار دیگر می کنند؛ باند عظیمی که در سرتاسر شهر و حتی کشور، پخش گشته و ارتباطات قوی و نیرومندی را به وجود آورده اند. وقتی در همه جای شهر، رفتاری یکدست توسط کارمندان بخشهای مختلف شهرداری، دیده می شود - از مأموران مترو، گرفته تا مأموران ایستگاههای اتوبوس تندرو، کتابخانه های متعلق به شهرداری و دستفروشانی که در سطح شهر - چه در گوشه خیابانها و چه در داخل ایستگاههای مترو و بی. آر. تی - و با شکایت شاکیان، نه تنها، به جائی، نمی رسد؛ بلکه با سهل انگاری پلیس، حل و فصل به نفع ایشان، می گردد و فعالیتهای پلیدشان هم، پایانی ندارد، این مردم هستند که باید فکری به حال انهدام این باند کلان مفسد، بنمایند. هر چند، این کار با خود، مخاطراتی نیز، به همراه دارد.

خود شخص بنده که در طی عبور و مرور تنهای خود در خیابانها و معابر روزمینی و زیرزمینی، هدف افراد بسیاری از این باند عظیم، واقع شده ام؛ البته هدفی که هیچ گاه، شکار نشد و تنها، مورد هوس ناکام آنها، قرار گرفته است، یافته های خود را در ابتداء، مدیون پروردگار و سپس، تنها سفر کردنم هستم؛ که کلامیست از « بودا » که می فرماید: « همچون کرگدن، تنها سفر کن. » همین تنها بودنم - به عنوانی دختری تنها در معابر - سبب بیرون آمدن مارها از داخل لانه هایشان، شد و امکان کشف مستقیم این روابط را که شاید از دید بسیاری دیگر، پنهان مانده بود به من، داد. وقتی مجرم در محاسباتش، اشتباه می کند و به گمانش، « دختری همیشه تنها در محیط خارج از منزل » را « دختری واقعا تنها » می بیند، با عمل اشتباه خود، به این فضاحت، افتاده و در دمی، این باند گسترده را لو می دهد و در ادامه، برای لاپوشانی خرابکاریهاش، به انواع حیل، متوسل می گردد: با انگشت نشان دادن من در همه اماکن، توسط عناصر دست نشانده خود ( دستفروشان و ... ) و شایعه پراکنی، تهدید با چاقو، تطمیع برای جذب، توسل به آبروریزی و از وجهه انداختن فرد در اجتماع که بدین شکل، کسی حرفهایش را باور نکند و ... .

اعضاء این باند در همه جا، پخشند: در فامیل، کوچه خودمان، کوچه بالائی، کوچه پائینی، کوچه کناری، خیابان بالائی و ... و همچنان، به مبارزه شان با من، ادامه می دهند؛ به هر شکلی که شده. به قدری، رو بازی می کنند که دستشان برای همه، رو شده است؛ اما به روی خود، نیاورده و طوری عمل می کنند که گوئی مردم همچنان، به چشم « انسانهائی پاکدست »، بدانها، می نگرند.

اما همین جا، استدعا می کنم از سر خود را زیر برف کردن، دست برداشته و کمی بهتر، به افکار واقعی عموم، درباره خود، بنگرید. مردم را نمی توان فریب داد. نگاهی به فاصله ای که با مردم عادی و سالم اجتماع، دارید، بیندازید؛ به اینکه از ترس این تنهائی، به فکر در هم تنیدن هر چه بیشتر در یکدیگر، بوده و با پچ پچ کردنهای درگوشی و شکلک درآوردنهای یواشکی، به تقویت هم، می پردازید و حتی به جذب نیروهای انسانی بیشتری، می اندیشید. یک نگاه به انسانهای سالم اجتماع، دارید که مبادا دمار از روزگارتان، درآورند و یک نگاهتان به بالادستیهاست که مبادا با آشکار شدن اعمال مجرمانه تان، مورد محاکمه و مجازاتشان، قرار گیرید. چقدر بدبختید ای دستفروشان ( قاچاق فروشان ) مترو، فاحشگان مترو و زناکاران مترو و خارج از مترو و ای عناصر پشت پرده ایشان!

امید که مسئولان بالادستی « نیروی انتظامی » و « شهرداری » خوابیدن و اکتفاء به گزارشات رسیده از زیردستان خود را رها کرده و خود به بازدید از اماکن تحت مسئولیت خود، بپردازند؛ چرا که مسئول اول و آخر شرایط موجود در حوزه ایشان، شخص ایشان خواهند بود!

  • ۲۴ دی ۹۶ ، ۱۲:۲۱
  • بنده خدا

استفاده از زنان و کودکان و نیز، مردان، در باندهای مختلف فساد؛ از جمله مواد مخدر، تن فروشی، تکدیگری و ...، همواره، وجود داشته است. باندهائی که با شناسائی طعمه های خود از میان زنان، دختران و کودکان بی خانمان و بی سرپرست یا بدسرپرست و مردان پیر و جوان بیکار و مستعد روی آوردن به اعمال مجرمانه، جهت امرار معاش و همچنین، اشخاص تن پرور و افزون طلبی که میل طی کردن ره صد ساله را در عرض یک شب، دارند، رونق بخشیدن تجارت گسترده و جهانی خود را جستجو می کنند. این باند قاچاق زنان، کودکان و ...، چند سالیست یکی از سفره های خود را در یکی از پرترددترین محلهای ایران - سیستم حمل و نقل مترو - پهن نموده و روز به روز، با جستجوی موردهای مناسب خود از میان زنان، کودکان، جوانان و پیران تنهای داخل خیابانها یا مترو، به گسترش دستجات خود، می پردازند.

اسفند ماه سال 94 بود و جهت انجام یک سری کارهای اداری - در ارتباط با زمینی که کارمندان دولت محترم جمهوری اسلامی ایران آن را تصرف کرده اند - مجبور به مراجعه به سازمانها و نهادهای مختلفی، بوده و به ناچار، مترو را برای این کار، انتخاب کرده بودم. از همین روی، کارمندان و پلیس مترو نیز، به دفعات، شاهد مکالمات تلفنی من - به عنوان دختری تنها ( لطفا به مسئله مؤنث و تنها بودنم، توجه کنید! ) - با اشخاص مختلف، در رابطه با زمین مربوطه، بوده و مدام، گوشهایشان را تیز می کردند. حین بازگشت به منزل، جهت استراحت، روی یکی از صندلیهای سکوی « کهریزک » ایستگاه « دروازه دولت »، نشسته و مشغول مرتب کردن کیف و لباسهایم بودم که از دور، مشاهده نمودم یکی از کارمندان مترو که گاهی روی سکوها و گاهی کنار گیت مسافران، به انجام وظیفه، می پردازد به همراه دو پلیس مرد - یکی با لباس پلیس و با درجه ستوان یکمی و دیگری با لباس شخصی و جلیقه ای فسفری و شبرنگ با آرم پلیس روی آن - در حال حرکت به سمت قسمت بانوان، هستند. من که وسائل آرایش و کیف دستیم را بعد از استفاده، جمع آوری کرده و کوله پشتیم را روی دوشم، انداخته و استراحت می کردم با دیدن آنها، برخاسته و از کنار دستفروشانی که روی صندلیهای کناری، نشسته بودند، فاصله گرفتم تا مبادا به اشتباه و در عوض دستفروشان، مورد برخورد پلیس، قرار بگیرم. ستوان یکم روبروی یکی از دستفروشان زن که روی صندلی نشسته، بود، ایستاد و زیر لب، زمزمه ای کرد. بعد، همان طور که در حال عبور از مقابلش، بودم، رو به من، نمود و با لحنی خشن، گفت: « بایست ببینم. مگر این جا اتاق پرو است؟ مگر آرایشگاه است؟ مگر خانه است؟ ». من که تازه، متوجه دوربینهای مداربسته آن جا شده بودم و صحنه های مرتب کردن لباسها و سر و صورتم به یادم آمد از خجالت، خنده ام گرفت؛ اما خودم را نگاه داشته و گفتم: « ببخشید. » دوباره، با لحنی، خشن و طلبکار، ادامه داد: « خودت را جمع کن. خودت را بپوشان. » دلیل آوردم: « آخر، می دانید؟ داشتم کوله پشتیم را روی دوشم، می انداختم. به همین خاطر، لباسم به هم خورد. » خیلی جدی، پرسید: « داخل کیفت، چیست؟ ». جواب دادم: « هیچ چیز. گوشی، کیف و ... . » گفت: « ببینم. » با گشودن و نگاه انداختن به کیفم - توجه کنید که بازرسی کیف بدون حکم، کاریست خلاف قانون و از آن خلافتر، بازرسی کیف بانوان است، توسط پلیس مرد - و برخورد نکردن به موردی خاص، مجددا، گفت: « خودت را بپوشان. » من که شال زرد لیموئیم را با دستانم، گرفته و حتی پوشه مدارکم را هم، به عنوان پوشش، مقابل گردنم، نگاه داشته بودم با تعجب، پرسیدم: « خوب! چه کار کنم؟ دیگر، چگونه خودم را بپوشانم؟ ». برای چند ثانیه و بدون آنکه حرفی بزند، نگاهم کرد تا شاید از نگاهش، متوجه منظورش شوم؛ اما تنها، چیزی که دیده می شد قسمتی از جلوی موهایم، بود. رویش را برگرداند و به دوربین مداربسته بالای سرش، نگاه کرد و بعد، در حالیکه به زنان دستفروشی که روی صندلی، نشسته بودند اشاره نمود، و گفت: « اینها یا شوهرمرده هستند یا ... . » و دیگر، چیزی نگفت. دوباره، به دوربین مداربسته، نگاهی انداخت و من که از برخوردش، ناراحت شده بودم با ناراحتی و بغض، از کارمند مترو، پرسیدم: « من که دستفروش نیستم. برای چه با من، این گونه رفتار می کنند؟ ». به علامت ندانستن، سری تکان داد. همان موقع، پلیس مذکور برگشت و با عصبانیت، گفت: « تو برو خودت را جمع کن. » فهمیدن علت رفتارهایش برایم، ناممکن بود؛ چرا که نه « گشت ارشاد » بود و نه مورد خاصی داشتم. مسافران زیادی بودند که پوششی شبیه به من، داشتند؛ اما چرا با آنها، کاری نداشت؟ برای چند دقیقه، به همدیگر، خیره شدیم که ناگهان و با آمدن قطار، از پشت سر، صدای پلیس همراه ایشان، آمد که: « برو سوار شو. » من هم وسائلم را جمع کردم؛ اما سوار نشدم. در عوض، به سمت خط « ارم سبز »، حرکت کردم؛ چرا که تنها دلیل نشستنم در آن جا، صرفا، استراحت بود.

از فردای آن روز، مزاحمتها و تمسخرهای کارمندان مترو آغاز گشت و نه تنها، با سکوتهای پی در پی من، کاهش نیافت؛ بلکه همچنان، در حال افزایش، بود تا جائی که در همه ایستگاهها و توسط اکثریت کارمندان، دستفروشان و پلیسهای مترو، مورد آزار و اذیتهای مختلف، قرار می گرفتم. دستفروشانی که با دیدن من، مدام، سؤال می کردند: « دستفروش هستی؟ دستگاه کارتخوان داری؟ کارت چیست؟ در چه رشته ای، تحصیل می کنی؟ خانه ات کجاست؟ زیاد می بینمت. کجا می روی؟ و ... . » و کارمندان متروئی که با گزارشهای غلط به پلیس مترو، آنها را به نزد من، فرستاده و بدین شکل، مورد بازرسیهای مکرر ایشان، قرار گرفته و رهایم می کردند. کنجکاو شدم که علت این رفتارهایشان را پیدا کنم. به همین جهت، برای مدتی، کارهایشان را مورد بررسی، قرار دادم. آن چه که بدان، دست یافتم این بود: هر بار که به دستفروشانی ناآشنا، برخورد می کردند، آنها را به همراه اجناسشان، به اتاق حراست، برده و بعد، پلیس مترو را هم، فرامی خواندند و پس از آنکه با فریادهای پی در پی و زور و ارعاب، آنها را رام می کردند، اسامی و شماره ملی آنها را گرفته و بدین ترتیب، آنها را « ساماندهی » می کردند. البته کسانی مشمول طرح « ساماندهی » آنها، می شدند که بتوانند با شرایط آنها، کنار بیایند. می دانید که شهرداری به این راحتیها، به کسی، اجازه کسب و کار در محیطهای عمومی که آن را جزء اموال خود، می داند را نمی دهد؟ حال، این شرایط چه بودند: داشتن ارتباط دوستانه دستفروشان مؤنث و مذکر با کارمندان مترو و ... .

حالا، فهمیده بودم علت سرک کشیدنهای مداوم آنها در امورات خصوصی مسافرانی چون من، چه بوده است. بوی پول و عشق به مشامشان، رسیده بود؛ چیزی که همواره، آن را در میان اجناس دستفروشان، جستجو می کنند. شاید دختر تنهائی گیرشان آمده که خودش و زمینش را بتوانند یک شبه، صاحب شوند. اگر تنها باشد که چه بهتر! تازه، می فهمیدم چرا شبها، تا دم در منزل، مرا تعقیب کرده و به بهانه های مختلف، قصد باز کردن سر صحبت را با من، داشتند. اکنون، حدود 1 سال و نیم است که از شروع این مزاحمتها و سرک کشیدنها، می گذرد و حاصل آن، چندین مورد شکایت به « بازرسی پلیس » و نیز، « پلیس 110 » بوده است. البته بعد از آنکه فهمیدم شکایتهایم به « پلیس مترو »، راه به جائی، نبرده و به دلیل روابط نزدیکی که میان آنها و کارمندان و دستفروشان مترو، وجود دارد، سعی در پیچاندن و فراری دادنم، دارند، ناگزیر به پناه بردن به « بازرسی پلیس » و « پلیس 110 »، شدم. نکته جالب مسئله این جاست که حین مراجعه به پلیس مترو، به منظور شکایت از دستفروشان یا کارمندان متخلف آن، آن چه که بهانه و دستآویز ایشان برای عدم رسیدگی به شکایت اینجانب به عنوان یک موجود مؤنث، می گردد مسئله « حجاب و پوشش » من است؛ در حالیکه حلقه فساد مذکور را - شامل انواع روابط نامشروع، ترغیب مسافران مؤنث به فساد، به کارگیری الفاظ جنسی نامناسب برای ارتقاء میزان فروش و ... - همچنان، در آغوش خود، پناه داده و در میان مسافران مؤنث مترو، به جستجوی همدستان جدید نیز، می پردازند.

به دنبال اثری از این گونه روابط در فضای اینترنت، بودم که به این مطلب، در سایت خبری و تحلیلی « الف »، رسیدم: « وضعیت زنان دستفروش در مترو ». لطفا به پاراگراف آخر قسمت « دستفروشی مایه ننگ است! » مطلب مذکور - به عنوان مؤید صحبتهایم - توجه کنید.

ناگفته نماند دیروز، سوار بر قطار مسیر « دروازه شمیران - شهید نواب صفوی » مترو، بودم که ناگهان، یکی از دستفروشان مترو که پسریست با معلولیتی خفیف و همواره، در حال فروش باطری قلمی، با دیدن من که روی یکی از صندلیهای انتهای جلوی قطار، نشسته بودم، پس از تبلیغ اجناسش و عدم خرید مسافران، آنها را با چنان خشم و عصبانیتی، به سمت جائی که من در آن جا، حضور داشتم، پرتاب کرد که گوئی « هالک شگفت انگیز » روبرویت، ایستاده است. دیگر از آن معلول، خبری نبود. مجددا، باطریهایش را از روی زمین، برداشت و دستش را بلند کرد تا آنها را  فرود آورد که از ترس اصابت آنها به من، بدنم را منقبض کرده و او هم، متوقف شد. سپس، به در قطار، تکیه داده و سرش را به شیشه، می کوبید و فریاد می زد: « لعنت به این زندگی! خدا! بگذار بمیرم و بیایم، به آن دنیا. خودم می کشمت. » با رسیدن قطار به ایستگاه، همان طور که نزدیک در کناری من، ایستاده بود، نگاهی به من که با وحشت، نگاهش می کردم، انداخت و گفت: « نگاه می کنند. » و پیاده شد.

چند هفته گذشته نیز، در ایستگاه متروی « امام خمینی ( ره ) »، شاهد چند پسر بودم که هنگام عبور از کنارشان، طور خاصی نگاهم می کردند و چهره شان هم، آشنا می نمود. یکی از آنها، با گرفتن دستان پسری دیگر، گوئی که می خواست او را از کاری، منصرف کند، به علامت نهی، با ابروهایش، به او، اشاره می کرد که ناگهان، با هم، گلاویز شده و کار به دفتر پلیس مترو، کشید. در میان حرکتشان به سمت دفتر پلیس ایستگاه، همچنانکه توسط پلیس مترو، دستگیر شده بودند، متوجه شدم چاقوئی در دست پسر مذکور، قرار داشته و دیگری نیز، به همان دلیل، بوده که دستان پسر را گرفته و او را منع می کرده است. نتوانستم مدت زیادی، جلوی دفتر پلیس، توقف کنم؛ چرا که هر آن، امکان داشت بابت این کار، مؤاخذه شده و کار دستم بدهند. روز بعد از آن هم، قصد بیان مزاحتمهای دستفروشان و پرس و جو درباره ماجرای آن روز را از پلیس، داشتم که به دلیل پرهیز از دردسرهای احتمالی، منصرف شدم.

  • ۲۰ دی ۹۶ ، ۱۳:۱۰
  • بنده خدا

باز هم، دستفروشان مترو و آزار و اذیتهای رو به افزایش آنها. روزانه، کسی نیست که از دست مزاحمتهای مداوم آنها، به ناله نیفتد. با این حال، به دلیل قیمت پائینی که برای اجناسشان، ارائه می کنند، مورد استقبال مسافران مترو، قرار می گیرند. تنها واکنشی که از مسئولان این شهر بی نظم و انضباط زیرزمینی، در پاسخ به شکایتها، مشاهده می شود خنده ایست که پشت آن، چیزی جز تمسخر، نمی توان یافت و بیان این جمله که: « ما هم، با آنها، مشکل داشته و سعی در جمع آوری آنها، می کنیم؛ ولی متأسفانه، روز به روز، تعدادشان زیاد می شود و به هر نحوی که شده، وارد می شوند. » جالب این جاست که با دیدن دستفروشی با کیسه هائی حجیم که سالهاست در مترو، به این شغل، مشغول است و از دستفروش بودنش، اطمینان کامل دارند، نه تنها، جهت بیرون راندنش از مترو، اقدامی نمی کنند؛ بلکه در عوض، سر چرخانده و برای سرگرم کردن خود یا با هدف کنجکاوی و دخالت در امور خصوصی مسافران مذکر و مؤنث - که عمدتا مؤنث هستند - یا ایجاد بهانه جهت آشنا شدن و طرح دوستی ریختن با آنها، به چشم مورد مشکوک به دستفروشی و ...، بدیشان، نگریسته و بدین شکل، بر بار مزاحمتهایشان بر مسافران نگونبخت، می افزایند. کافیست از مقابلشان، عبور کنی، آن وقت، کارمندان مترو را می بینی که رو به یکدیگر، طوری که طرف بشنود می گویند: « دستفروش است؟ » و دیگری در ادامه نمایش مضحکشان، پاسخ می دهد: « قیافه اش که به مسافرها، نمی خورد. » و آن یکی هم: « آره. روز به روز، دارند زیاد می شوند. » آن چه که از این رفتار و گفتار وقیحانه و بی شرمانه شان، بر جای، می ماند چیزی نیست به جز عصبانیت و خشم ناشی از تهمتها و بی حیثیت و لکه دار کردن و مزاحمتهائی که به بهانه انجام وظیفه در مبارزه با دستفروشان و جرائم دیگر، از خود، به نمایش می گذارند. آخر، مردک روانپریش! دستفروش جلوی چشمت را رها کرده و مسافران مؤنث تنها را آزار می دهی؟

روزهای اول اعتراضات دی ماه 96 در ایران، بود و من نیز، طبق معمول هر روز، داخل مترو، در حال حرکت به سمت مقصد مورد نظر. ایستگاه « شادمان »، حین تغییر دادن خط، به سمت کلاهدوز بودم که به دو تن از دستفروشان زنی، برخورد کردم که یکی از آن دو، همواره، با دیدن من، این جمله از دهانش، خارج می شود: « این همیشه، همین طوری لباس می پوشد. » من که چندین بار با شنیدن حرفهای تکراری و نیش و کنایه های او، خشم خود را فرو خورده بودم این بار، سکوت را جایز ندانسته و رو به او، که زن حدودا 45 ساله ای بود با انواع آرایش روی صورت، گفتم: « مگر زن فاحشه هستم که هر روز، با خودم، ور بروم و هر روز، مدل آرایش و لباسم را عوض کنم؟ ». زن دیگری که با او، بود با نیشخندی بر لب، گفت: « هه! هفت رنگ! ». قصد داشتم به مسیر خود، ادامه دهم؛ ولی احساس کردم پوز این دو جانور خبیث باید به زمین، مالیده شود. به همین دلیل، مسیری را که رفته بودند تعقیب کرده و آنها را روی سکوی « ارم سبز »، مشاهده نمودم. رو به دستفروش همواره مزاحم، گفتم: « من همیشه، همین طور لباس می پوشم. دوست ندارم با نظرات مردم، بازی بخورم. ناراحت هستی؟ ». گفت: « این همه راه را آمده ای که این را بگوئی؟ ». جواب دادم: « بله. برای چه مردم را اذیت می کنید؟ من این همه، بیرون هستم؛ ولی با کسی، کاری ندارم. برای چه این قدر مردم را اذیت می کنید؟ ». طوری که گوئی بی گناهیست آزاردیده گفت: « برو خدا روزیت را جای دیگری، بدهد! ». گفتم: « نگران نباش. روزی من این جا نیست. من از هیچ کدام از این آرایشهائی که شما می کنید - تاتو، رنگ کردن مو،  ریمل و ... -، استفاده نمی کنم. با یک روژ لب، می شوم « هفت رنگ »؟ ».

قطار از راه، رسید و زن وقیح و دوستش بدون عذرخواهی، وارد شدند. همچنان، رو به آن دو، گفتم: « برای چه مردم را اذیت می کنید؟ ». همکار گرامیش جواب داد: « برو بچه! » و او نیز، ادامه داد: « برای همین است که می گویند دیوانه هستی دیگر. » من که خونم به جوش آمده بود لگدی به در قطار که اینک، بسته شده بود، زده و گفتم: « داخل مترو، فاحشه خانه راه انداخته اند. » بعد، به مأمور ایستگاه مربوطه که روی سکو، مشغول نگریستن بود، اعتراض کردم که چرا جلوی ورود این خرابکارها را نمی گیرند که ادعا فرمودند خود ایشان هم، دعوائی با یکی از دستفروشان، داشته و اعصابشان سر جایش، نیست. گفتم: « اگر سود نکنید که اینها را راه نمی دهید. یک چیزی به جیب شما، می رود که مانعشان نمی شوید. » با صدائی حجیم، مرا به شهرداری تهران، ارجاع داد و به این ترتیب، از اقدام و پاسخگوئی، امتناع نمود. من هم، به جای شهرداری، به سمت حراست ایستگاه، حرکت کرده و با رسیدن به اتاق کنترل طبقه پائین، مسئول حراست را به همراه سروانی که اخیرا، از ستوان یکمی به این درجه، نائل شده، مشاهده کردم که به صفحه مانیتور، خیره شده و راجع به ما، صحبت می کردند. با انگشت اشاره، مسئول حراست را به بیرون، خواندم که بلافاصله، از اتاق کنترل، خارج و با شنیدن صحبتهای من، مدعی شد: « ما طبق بخشنامه ای که آمده، با آنها، برخورد می کنیم. نگاه کنید. این وسائل را از آنها، گرفته ایم. » گفتم: « مگر گیتهای مسافران بدون کارمند، هستند که اینها به این راحتی، وارد مترو، می شوند؟ ». به کیف من، اشاره و توجیه کرد: « من الان، چگونه بفهمم داخل کیف شما، چیست؟ داخل کیفشان را که نمی توانیم بگردیم. » جواب دادم: « این خانمی که با او، مشکل دارم کیسه ای داشت به چه بزرگی. دو تا کیسه هم، بود. یعنی کارمندانتان کیسه های به آن بزرگی، را ندیده اند؟ ». سری به علامت بی تقصیری، تکان داد. من که از بز فرض کردن امثال من، به تنگ آمده بودم تصمیم گرفتم آن چه را که فکر می کردم به زبان آورم: « اصلا می دانید چیست؟ به نظر من، اینها یک باند هستند. چون همه نوع کار خلافی داخل مترو، انجام می دهند. دستفروشی فقط، یکی از کارهائیست که اینها می کنند. » باز هم، گفت: « ما با آنها، برخورد می کنیم. نگران نباشید. » به هر صورت، تشکر کرده و آن جا را ترک کردم.

فردای آن روز مسافران زیادی را می دیدم که می گفتند: « اینها دیگر، شورشان را درآورده اند. مدام می خندند، سر و صدا کرده و مسافران را دست می اندازند. » خانم مسنی هم، به یکی از دستفروشان زن حدودا 50 ساله ای، می گفت: « می گویند وضع دستفروشان خوب است. روزی، کلی پول درمی آورند. احتیاجی ندارند؛ ولی می آیند. » که زن دستفروش انکار کرده و جواب داد: « باور نکن. اگر وضعشان خوب بود که این جا نمی آمدند و تا شب، خودشان را اسیر کنند. باور نکن. » دستفروشان دیگری را هم، می دیدم که خیلی مصنوعی و به شدت، نمایش « فلان ایستگاه، بگیر بگیر است! » را بازی و وانمود می کنند در معرض تهدید دستگیری توسط مأموران زحمتکش و پلیس مترو، هستند. دستفروشان لوازم آرایش هم، پشت سر هم، تکرار می کردند: « شوهر یکی از مشتریانم هم که می گفت: « هر چیزی دوست داری به صورتت، بزن؛ به جز روژ لب. » از این روژ لبهای من، برد. » همه مسافران از حرکات و صحبتهای اغراق آور فروشندگان، تعجب کرده و مدام، با نگاه و حرکات صورت، از هم، می پرسیدند: « این چه حرکاتیست؟ ».

ولی چه کسی باور می کند ماموران مترو قادر به ایجاد ممانعت از ورود این دست از عناصر پرخاشگر و مردم آزار، به داخل فضای مترو، نیستند؟ چیزی که مردم به چشم می بینند این است: زنان و دختران دستفروشی که به همراه دوستان مذکر دستفروش دیگرشان، در حال رابطه عاشقانه، صمیمانه و تبادل شماره و ...، بوده و در این بین، مأموران متروئی حضور دارند که از این بازار آلوده و ناپاک، بی نصیب نمانده و به نحوی، کام خود را جستجو می کنند. درست است که خنده و نزدیکی به این شکل، در قوانین جمهوری اسلامی ایران، در حد « زناء »، شمرده نشده است؛ اما طبق آیات « قرآن کریم » و نیز، کتب آسمانی دیگر و همچنین، احادیث اسلامی، این عمل زناست. همان طور که پیامبر گرامی اسلام (ص) می فرمایند: « زنای چشم نگاه کردن است. » یا روایتی دیگر از « امام باقر (ع) » موجود است که: « چشم چرانی نیز، نوعی زناست؛ چرا که زنای هر عضوی به مناسبت کار آن، است. زنای چشم نگاه کردن به نامحرم، زنای دست لمس کردن نامحرم و زنای دهان بوسه زدن بر نامحرم، است. » همچنین، « امام صادق (ع) » می فرمایند: « نگاه بعد از نگاه ( چشم چرانی ) در دل، ایجاد شهوت می کند و این در انداختن صاحبش به فتنه ( زنا )، کفایت می کند. »

متاسفانه در پی شکایتی که به نزد بازرسی پلیس، برده و از عدم رسیدگی دو تن از پلیسهای زن مترو، درباره اهانتهای دستفروش زنی که ماجرایش در مطلب « سنگینی برخورد با اشرار، بر دوش ما مردم و دریافت درجه و مزد آن با نیروی انتظامی! »، آمده، گله کرده بودم، این جوابیه صادر شد: « جهت صحت و سقم شکایت، با شاکی، تماس گرفته شد؛ اما ایشان در دسترس، نبودند. در نتیجه، از ادامه پیگیری، انصراف حاصل شد. » بدبختانه، به دلیل خرابی ناگهانی و غیرعادی گوشی، برای مدت چند روز کوتاهی، در دسترس نبودم. پیشنهاد فرستادن مجدد بازرس به پلیس مترو را دادند که تصمیم گرفتم فعلا، منصرف شوم. تا در آینده، چه شود!

  • ۱۸ دی ۹۶ ، ۱۱:۴۸
  • بنده خدا

« علی مطهری »؛ نماینده مردم تهران و نائب رئیس دوم دهمین مجلس شورای اسلامی که با کسب آراء مردمی، در نتیجه شعارهای اصلاح طلبانه، موفق به دست یافتن به مقام فعلی خود، گشته این چنین بیان می دارد که: « ما درباره حجاب، نیازی به قانون، نداریم و همه فقها قبول دارند که غیر از وجه و کفین، بقیه بدن زن باید پوشیده باشد. زن نباید در جامعه، به صورت محرک، ظاهر شود تا تبعات روانی ای که در جامعه، به دلیل تحریکات جنسی، ایجاد می شود ایجاد نشود. در مجموع، در سراسر کشور، وضعیت حجاب نسبت به 40 سال پیش، بهتر شده است. البته مواردی هم، وجود دارند که از آنها، می گذرم؛ اما امروز، مشکل بزرگی به اسم « رعایت حجاب »، نداریم. در قانون مدنی هم، بی حجابی جرم شمرده شده و اصل این قانون از رژیم گذشته، است. امروز، نسبت به حفظ حجاب، اجبار آن چنانی هم، نیست و خیلی از خانمها، آن را رعایت نمی کنند. یا بخشی از مویشان، پیداست یا اندام نمائی می کنند یا با یک ساپورت و بلوز، به خیابان، می آیند که این حجاب نیست؛ اما فشاری هم، بر آنان، وارد نمی شود. » اگر همه چیز در قوانین جمهوری اسلامی ایران، بدون مشکل، است، چگونه است که افرادی چون شما، تحت عنوان « اصلاح طلب » و با شعارهای اصلاح وضعیت نامناسب فعلی، دست به جذب محبوبیت و آراء مردمی چون ما، نموده و پس از گذشتن خر مورد نظر، از پل و راه یافتن به مجلس، به این نتیجه، می رسید که وضعیت فعلی مناسب بوده و نیازی به اصلاح، ندارد؟ اگر این دروغ و فریب نیست، پس، چه نامی می توان بر آن، نهاد؟ چگونه نماینده ای که با رأی افرادی همچون بنده، به مکان سرنوشت سازی برای همه ایرانیان، وارد می شود در عوض جامه عمل پوشاندن به وعده های خود، دهان به تهمت، می گشاید؟ آیا اگر این رسم باب شده که به بهانه امر به معروف و نهی از منکر، عده ای عیبجوی طعنه زننده، خود را مجاز می دانند زبان به آزارهای زبانی و تهمتهای واهی، باز نموده و بدین شکل، به اهداف شخصی خویش، دست یابند، شما که نماینده ملت هستید نیز، باید به همان شیوه، عمل نمائید؟

با  شنیدن صحبتهای ایشان و همکارانش، می توان ریشه برخوردهای نامناسب کارمندان دولت را در بدو ورود ارباب رجوع مؤنثی که مدت زمان طولانی ایست که دولت محترم زمین آباء و اجدادیش را تصرف کرده و از پس دادن آن و پرداخت اجرت المثل ایام تصرف آن، سر باز می زند دریافت، وقتی می توانند حجاب دختر تنها را سنگر خویش نموده و پشت آن، پنهان شوند و به بهانه نداشتن پوشش اسلامی مورد نظر ایشان - و نه پوشش اسلامی واقعی - از پذیرش وی و شنیدن صحبتهایش، فرار کنند. این جاست که می شود معنای « حجاب » به عنوان « سنگر » را درک نمود. البته این جا، حجاب دیگر، سنگر زن نیست؛ بلکه سنگر کارمندان بسیار محترم دولت است، برای جلوگیری از ترکشهای ناشی از تجاوزات خود به اموال خصوصی مردم. خانه از پای بست، ویران است.

خداوند در آیه 31 سوره « نور » کتاب آسمانی « قرآن کریم »، در باب حجاب، می فرماید: « به زنان باایمان، بگو دیدگان خود را فروبسته و پاکدامنی ورزند و زیورهای خود را آشکار نگردانند؛ مگر آن چه که طبعا، از آن، پیداست و پوشش خود را روی سینه های خود، بیندازند. » فهمیدن این آیه به چه اندازه، برای نوع بشر، دشوار می باشد که یک عده که خود را « حجاب برتری » می خوانند، به راحتی، به دیگرانی که پوششان به سلیقه ایشان، نبوده و از پوششی متفاوت، برای این کار، بهره می برند، تهمت زده و آنها را « بی حجاب » می نامند و گاهی نیز، برای رفع عذاب وجدان خویش، ترجیح می دهند از واژه « بدحجاب »، استفاده کنند؟ آیا شال سفیدی که جهت حجاب و برای احترام به مقام پروردگار، روی سر، انداخته شده و دو سر انتهائی آن روی سینه ها، آزاد قرار می گیرد حجاب نیست، تنها، به این دلیل که گردن و مو پوشش کامل ندارند؟ آیا خداوند در قسمتی از آیه شریفه، نفرموده است: « مگر آن چه که طبعا، از آن، پیداست. »؟ اگر برای گردش آزاد خون در سر و گردن، شال را آزاد بگذاریم تا مانع بیماری جسمی و در نتیجه آن، روحی و روانی شخص، گردد و به این شکل، قسمتی از مو و گردن، مشاهده شود؛ اما نه به منظور خودنمائی، آیا مصداق این قسمت از این آیه شریفه، نیست؟ پس، به چه مجوزی، تهمت می زنید؟

« ای اهل ایمان! مبادا گروهی گروه دیگر را مسخره کنند. شاید مسخره شده ها از مسخره کنندگان، بهتر باشند و نباید زنانی زنان دیگر را مسخره کنند. شاید مسخره شده ها از مسخره کنندگان، بهتر باشند و از یکدیگر، عیبجوئی نکنید و پس از ایمان آوردن، یکدیگر را فاسق و بدکار نخوانید و کسانی که از این کار، توبه نکنند آنها خود ظالم و ستمکارند. » ( آیه 11 سوره « حجرات » )

  • ۱۷ دی ۹۶ ، ۱۱:۲۹
  • بنده خدا


دیشب هنگام بازگشت به خانه، در حال عبور از مقابل مرکز پلیس پیشگیری محدوده خیابان انقلاب اسلامی تهران، بودم که متوجه خروج پی در پی دسته عظیمی از خودروهای پلیس، از داخل محوطه مرکز، شدم که نام کلانتریهای مناطق مختلف تهران روی آنها، نگاشته شده بود. علت را از پلیسی که سوار بر خودروی بخش اداری پلیس، بود، جویا شدم که خیلی سربسته پاسخ دادند: « فرماندهی کل تهران این جا، حضور دارند. » با خود، گفتم: « حتما قصد ابلاغ شفاهی و تبیین دستورات جدید را دارند. فردا، با تحرکات جدید نیروهای انتظامی، می توان به برنامه های جدید ایشان، پی برد. »

سرانجام، فردای مورد نظر، فرا رسید و طبق معمول، وارد مجموعه سرشار از اراذل و اوباش متروی تهران، شدم. از آنجائی که صبحها، خیلی زود از خواب، بیدار می شوم، ناهار آن روز را - جهت جلوگیری از خوردن غذاهای اضافی و در نتیجه آن، چاقی - ساعت 8 صبح صرف کرده و ساعت 3 بعد از ظهر، بود که مجددا، گرسنه شده بودم. جهت صرف شام - با جا به جا کردن وعده شام و عصرانه - به ساندویچ فروشی ایستگاه متروی « هفت تیر »، مراجعه نموده؛ ولی پیش از آن، برای حسابرسیهای بعدی، در حال گرفتن موجودی از دستگاه خودپرداز محل، بودم که متوجه پسری حدودا 20 ساله شدم که مدام در اطرافم، پرسه زده و پیشنهاد دادن شماره می داد. با صداهای نابهنجاری که از خود، خارج می ساخت - با هدف جلب توجه - کلافه ام ساخته بود؛ ولی خونسرد و بی توجه به خرید خودم، ادامه داده و توجهی به ایماء و اشاره هایش، نداشتم. تمام طول زمان صرف غذا داخل ساندویچ فروشی، مقابل شیشه، ایستاده بود و در مصونیت کامل، شکلک درمی آورد؛ گوئی این اجازه از مقامی بالاتر، صادر شده و ماموریتش این بود که با عصبانی کردن من، پای پلیس را به میان کشانده تا در فرصت به دست آمده، در عوض برخورد با وی، به ارشادهای همیشگی خود نسبت به پوشش نامناسب بانوان، بپردازند.

من که به قضیه، مشکوک شده بودم و حدس می زدم باید در این ماجرا، دست خود پلیس در کار، باشد جهت کشف حقیقت، به سمت دفتر پلیس، به راه افتادم؛ اما با دری بسته، مواجه شدم. در کناری آن را که اتاق « انتظامات » بود به صدا درآوردم که صدای مردی از داخل اتاق، گفت: « بفرمائید. » وارد شده و با شرح مختصر مزاحمتهای پسر جوان، جویای پلیس مترو شدم. با پیج کردن ایشان، چشممان به ستاره های « ستوان یکم »ی وی، روشن شد؛ اما پسر جوان بدون هیچ گونه هراسی، ایستاده و گستاخانه و بی پروا به ما، نگاه می کرد. حتی وقتی به همراه پلیس، به سمتش، حرکت می کردیم - گوئی دوستانش به ملاقاتش، می آیند - خونسرد می نمود. با نزدیک شدن به هم، چنان دست یکدیگر را فشردند که مطمئن شدم باید پای رابطه ای دوستانه در میان باشد. پرسیدم: « دوستتان است؟ ». گفت: « دوست؟ این قبلا، داخل عطرفروشی مترو، کار می کرد. » این سناریو یک بار دیگر هم، اتفاق افتاده بود؛ البته با این تفاوت که بازیگر آن پسر عطرفروش دیگری بود. ( به مطلب « ببینم ستوان! ون گشت بالاست؟ »، مراجعه شود. )

با شنیدن صحبتهایم، مبنی بر مزاحمتهای پسر جوان، بلافاصله، با اشاره به پوشش من، سرزنشهای همیشگی خود را در مواقع این چنینی، آغاز نمود: « با این لباسی که شما پوشیده اید، چه انتظاری دارید؟ دنبالتان راه می افتند دیگر. چرا حجابتان را رعایت نمی کنید؟ ». من هم، با اشاره به همان حجابی که چشمان خالی از معرفت وی، از دیدنش، عاجز بود، پاسخ دادم: « حجاب از این هم، بیشتر؟ ». مجددا، ایراد خود را مطرح نموده و گفت: « این بنده خدا چه کار کند، وقتی شما این طور لباس می پوشید؟ ». در سکوت و بدون هیچ گونه سخنی، نگاهی حاکی از اعتراض، بدیشان نموده و منتظر جواب ماندم که ناگهان، سر به پائین، انداخته و گفت: « شما بروید. من به او، تذکر می دهم. » گفتم: « من هم، همین را می گویم. جلویش را بگیرید که دنبالم نیاید. » و از دفتر، خارج شدم. با خود، اندیشیدم: « دوستی پلیس با اراذل و اوباش؟ ». اگر هم، خود پلیس مسبب و طراح ایجاد مزاحمتهای پسر جوان برای دختران تنها و خاص، نباشد، مقصر این سوءظن خود ایشان هستند که با دوستی با اشخاص ناباب، این گونه شأن و وجهه پلیس را زیر سوال، می برند.

چگونه است که شال سفید بلندی که در جهت حفظ حجاب، در اطرافم، حائل گشته و لباسهای سفیدی که در تقابل با آلودگی و زندگی آلوده زنان چادری ایرانی که در قالب ازدواج - اما مخالف شریعتشان ( آیه 3 سوره « نور » ) - با افراد چشم چران و زناکار، همزیستی و مشایعت کرده و به زائیدن و پر و بال دادن به فرزندان زناکار و به کثافت کشاندن جامعه، مشغولند، به تن کرده ام حجاب نبوده و اگر قرار باشد پلیس حجابم را به رسمیت شناخته و مدام، مرا متهم به بدحجابی، ننماید، باید لباس مشکی بر تن کرده و روسری یا شالم را همانند بقیه اناث، گره بزنم؛ طوری که برجستگیهای بدنم در جلوی دید ایشان، باشد؟ مگر نه این است که لباس معرف شخصیت فرد است؟ پس، چگونه منی که سبک زندگی کاملا متفاوت و متضادی با زندگی سرشار از گناه زنان چادری و غیرچادری ایرانی ای که با بستن چشمان خود، به گناه ازدواج و همنشینی با زناکار و زائیدن موجوداتی به مراتب ناپاکتر، همت می گمارند، برگزیده ام همچون گمراهان و غافلان، لباس پوشیده و رفتار کنم؟ روش حجاب من برای رضایت خدا، بوده و هر گاه، همچون دختران و زنان ایرانی دیگر، قصد شریک گرفتن برای پروردگار خویش را داشته باشم، به شیوه ایشان، لباس خواهم پوشید. اگر چادر مشکی مصونیت می آورد، این مطلب هیچ گاه، در این مکان، ثبت نمی شد که: « این زن که بدحجاب نبود! ».

  • ۲۲ آذر ۹۶ ، ۰۱:۱۸
  • بنده خدا