باغ عدن

پیام های کوتاه

چهارشنبه ۱۵ فروردین ۹۷، حوالی ساعت ۴ الی ۵ عصر، روی صندلی سکوی ' تجریش ' ایستگاه ' امام خمینی (ره) '، نشسته و منتظر آمدن قطار بودم که متوجه شدم چند زن دستفروش با دستهائی پر از لوازم آرایش، از قطار، پیاده شده و یکی از آنها که دستفروش پرسابقه مترو و منحصرا، فروشنده ریمل بود، پس از نگاهی گذرا - اما آشنا - به همراه دو تن دیگر از همکارانش، به سمت صندلیهای روی سکو، آمده و تا آمدن قطار بعدی، همان جا، باقی ماندند.

با آمدن قطار و سوار شدن من، آنها هم، از در مجاور، وارد شده و پس از تبلیغ کوتاه اجناسشان، به سمت جائی که ایستاده بودم، آمدند. بعد، روبروی من، متوقف شده و دو تای آنها که تازه وارد بودند شروع به ورانداز کردن و نشان دادن من، به دستفروش پرسابقه، نمودند که او هم، بلافاصله و بدون رو دربایستی، رو به آن دو، گفت: ' این همیشه، همین طور هست. همیشه. ' من که از حرکات زشت، توهین آمیز و ناامن کننده آنها، ناراحت شده بودم با ناراحتی، گفتم: ' لباسهای من مزاحم شماست؟ '. آنها که جا خورده بودند - چرا که تا به حال، رفتارهای زشتشان را بی جواب، گذاشته بودم‌ - طوری رفتار می‌کردند که گوئی شخصی توهم زده روبرویشان، ایستاده و خود را متعجب نشان می دادند. با همان ناراحتی، ادامه دادم: ' ما این جا، مسافریم. شما دارید دستفروشی می کنید و جای ما را تنگ کرده اید. مزاحم هم، می شوید؟ '.

به ایستگاه ' دروازه دولت ' رسیدیم و در حال پیاده شدن، بودیم که مجددا، رفتارهای انکارآمیزشان را ادامه دادند. گفتم: ' باند هستید، دیگر. جمع می شوید، دور هم و مردم را تنها گیر آورده و اذیت می کنید. ' دستفروش پرسابقه جواب داد: ' ما باند هستیم ها. دخترها را می دزدیم و صادرشان می کنیم، به خارج از کشور. مواظب خودت باش. ' گفتم: ' هستید، دیگر. اگر نبودید که این کارها را نمی کردید. ' به چنان عصبانیتی، رسیده بود که با فریادی بلند، جمله اش را تکرار کرد: ' می دزدیمت و صادرت می کنیم ها. '

من که دهان به دهان گذاشتن با چنین بی سر و پاهائی را بی نتیجه، می دیدم به سمت پله های خروج، رفته و خود را به دفتر پلیس ایستگاه که جدیدا، کنار گیتها، ایجاد شده، رساندم و با لحنی معترضانه، از پلیس مستقر، پرسیدم: ' دستفروشی آزاد شده است؟ '. با نگاهی به دستفروشانی که خندان و دسته جمعی، در حال گذر، بودند، گفت: ' نمی دانم. عید تمام شده و دوباره، آمده اند ریخته اند، این جا. ' گفتم: ' آخر، فقط، فروشندگیشان که نیست. ' و ماجرای پیش آمده را برایش، شرح دادم. ' با شنیدن‌حرفهایم، با لحنی آمیخته با شگفتی، گفت: ' یا ابوالفضل! '. دیگر، چیزی نگفته و آن جا را ترک کردم.

اما تصمیم گرفتم قبل از بازگشت به خانه، تماسی با ' پلیس امنیت '، گرفته و از وجود باند دستفروشان مونث و مذکری که در جای جای مترو، به سرک کشیدن در زندگی خصوصی دختران و زنان، جمع کردن اطلاعات آنها و به دام انداختنشان در باندهای فساد و فحشاء، مشغولند، آگاهشان کنم تا شاید اقدامی مقتضی صورت گیرد.

  • ۹۷/۰۱/۲۵
  • بنده خدا
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.