باغ عدن

پیام های کوتاه

۱۶ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

امروز، جهت ثبت نام دوره فراگیر کارشناسی دانشگاه پیام نور که از دیروز، آغاز شده، به واحد ' تهران - جنوب ' دانشگاه مذکور، مراجعه کرده بودم. لازم به ذکر است که از روی علاقه ای که به رشته مورد نظرم، داشتم، به فکر ثبت نام مجدد در دوره کارشناسی آن رشته، افتادم؛ وگرنه قبلا، یک بار، این دوره را در رشته ای دیگر، به اتمام رسانده ام. به محض ورود به ساختمان اداری واحد فوق، مسئول درب آن جا که مقام شغلیش واضح نبود که دربان است یا حراست سد راهم شد و گفت: ' این طوری نمی توانید داخل شوید. ' گفتم: ' فقط، یک سوال داشتم. ' گفت: ' نمی شود. باید مقنعه مشکی داشته باشید. ' با احترام؛ ولی جدی، گفتم: ' من که نمی توانم برگردم منزل و برای یک سوال و ثبت نام احتمالی متعاقب آن، دوباره، برگردم. ظرفیت تکمیل می شود. هنوز که دانشجوی مرکز نشده ام. سری بعد که دانشجو شدم، مقنعه می پوشم. ' باز هم، بدون توجه به مشکلی که داشتم، مانع شد.

همینطور مشغول بحث و مجادله بود که: ' من گرمم است و علاقه ای به پوشیدن کاپشن، ندارم؛ ولی مجبورم می کنند. ' که چشمم به دو خانمی افتاد که یکی شال قرمز و دیگری شال طلائی رنگ به سر داشتند. بلافاصله، به آن دو خانم، اشاره کرده و گفتم: ' پس، چرا این خانمها با شال، وارد شده اند؟ '. ناگهان، جا خورد و به یاد چشمپوشیها و اغماضهای گذشته خود، افتاد. بعد از نگاهی سریع که به آن دو خانم، انداخت، در حالیکه سعی در دزدیدن نگاهش، داشت، گفت: ' نه. کجا هستند؟ '. مجددا، نشانشان دادم و او نیز، در کمال بی منطقی، جواب داد: ' شال آنها مثل شال شماست؟ رنگ شال شما سفید و زننده است. '. گفتم: ' رنگ سفید رنگی خنثیست. مثل رنگ شال آن دو خانم که قرمز و زرد نیست. ' در کمال خونسردی، پاسخ داد: ' شرمنده. نمی شود. ' من که عادتی به صحبت صمیمانه، با جنس مخالف، نداشته و همواره، با احترام؛ ولی جدی، به مراوده با ایشان، می پردازم چنان از کل کل غیرمنطقی ایشان، عصبانی شده بودم که گفتم: ' هر وقت، اینها را بیرون کردید، من هم، می روم. ' از جایگاهش، بلند شد و به دنبالم، آمد و با تهدید، گفت: ' مشکلی نیست. زنگ می زنم بالا و می گویم کارت را راه نیندازند. ' با بی محلی، جواب دادم: ' اول، اینها را بیرون کنید. من هم، پشت سرشان، می روم. ' خانمی که مسئول نوشتن اسامی افراد در فرمهای مربوط به رشته های مختلف و سپس، فرستادنشان به واحد آموزش، جهت ثبت نام اولیه، بود با تعجب، نگاهی به من، انداخت و گفت: ' چه شده؟ '. گفتم: ' به شال سفید من، ایراد می گیرد؛ ولی این خانمها را که شال رنگی قرمز و طلائی دارند راه می دهد. ' لب و ابروهایش را به نشانه تعجب، بالا انداخت و چیزی نگفت. او هم که دید اعتراضش به من - وقتی کنار آن دو خانم با شالهای رنگی و آرایش غلیظ ، ایستاده ام - احمقانه است؛ آن هم، جلوی آن جمعیت، آن جا را ترک کرد.

من هم، بعد از پرسیدن سوالاتم از خانم مسئول، قصد خروج را داشتم که با همان مرد دربان یا مسئول حراست ریشو که کاپشنی مشکی بر تن و بی سیمی در دست، داشت، مواجه شدم. با احترام و خونسردی، پرسیدم: ' رنگ سفید رنگی خنثیست. قرمز و زرد که نیست که بگویید زننده است. شما به قرمز و زرد، به چشم ' رنگهای زننده '، نگاه نکرده و همه را راه می دهید؛ ولی سفید برای شما، زننده است؟ '.

وقتی توضیح بیشتر ایشان را شنیدم، بهتر متوجه درد واقعیش شدم: ' شما می توانستی بگوئی: ' حالا راه دیگری وجود ندارد؟ ' ( در حالیکه صدائی با لحنی ملتمسانه و با ناز و اداء، از خود، خارج می کرد؛ یعنی برایش عشوه و غمزه آمده و از رفتار جدی، بپرهیزم. ) شما وارد هر ارگانی که بشوی، باید با افراد آن ارگان، رفتاری مناسب و دوستانه داشته باشید و خود را با آنها، سازگار کنید. من اگر با تو، ضد شوم، می توانم بی جهت، از تو، ایراد گرفته و حتی اگر کاری هم، نکنی، بگویم کرده ای و حتی اجازه جذب  به شما، ندهم و بگویم: ' جذبش نکنید. ' بی سیم هم که دارم. قادرم به راحتی، با حراست آن سمت هم، تماس بگیرم و برایت، مانع درست کنم. شما 4 سال، قرار است به این دانشگاه، رفت و آمد کنی. می خواهی با این وضع و رفتار، بیائی؟ '. سپس، با این خیال که شاید سخنانش، تاثیری داشته باشد، به من، خیره شد. گفتم: ' من اهل زبان بازی نیستم. خیلی رک مشکلم را به شما، مطرح کردم. توهین هم که نکردم. وقتی شما بقیه را راه می دهید، می توانید این بار، به من هم، اجازه ورود بدهید و دفعات بعدی، در صورت عدم توجه من به قانون، شاکی شوید. ' تیرش به سنگ، خورده بود که بتواند مرا مجبور به رابطه صمیمانه، نماید.

خارج شده و جهت خرید کارت ثبت نام، به سمت ساختمان آموزش، به راه افتادم؛ اما انگار خانم عینکی و مسنی که دربان آن قسمت بود از قبل، مطلع شده بود که قرار است من وارد شوم؛ چون به محض دیدنم، نگاه معناداری به من، انداخت و گفت: ' بیا. شالت را درست کن و بعد، برو داخل. ' جلوی شالم را با دست، گرفته بودم و فقط، موهایم - همانند دختران دیگری که داخل، بودند - کمی بیرون بود. با این حال، به علامت اینکه برای حرفش، اهمیت قائلم، تکانی به خود دادم؛ ولی مجددا، مانع شد و چترم را به زور، از دستانم، خارج کرد و گفت: ' این چتر را بده به من. شالت را درست کن و برو داخل. ' گفتم: ' هنوز، آفتاب است. از حیاط که عبور کردم، چترم را جمع می کنم و شالم را هم، محکم می گیرم. ' قبول نکرد. گفتم: ' حساسیت دارم. چه کار کنم؟ بروم درمان کنم و بعد، بیایم؟ '. اهمیتی نداد و بی تفاوت، نگاه کرد. باز هم، دخترانی را دیدم با مانتوهائی جلوباز و موهائی آشفته و رنگ کرده که از جلو و پشت مقنعه هایشان، بیرون آمده بود و خیلی جلف و زننده، مشغول خنده بودند. نشانشان داده و گفتم: ' پس، اینها را چرا راه داده اید؟ ' که با ناراحتی، پاسخ داد: ' اااه! بس است دیگر. هی می گوید: ' اینها را نگاه کن. اینها را نگاه کن. ' لعنت به آن شوهرم که مرا آورد این جا و اسیر کرد! صبح تا شب، باید با یک مشت دختر زبان نفهم، سر و کله بزنم. ' بعد هم، از روی عصبانیت، به دختر مذکور، تشر زد که: ' برای چه این طور لباس پوشیده ای؟ دفعه دیگر، با این وضع، نمی آئی ها. ' و دختر در جواب، خنده تمسخرآمیزی تحویل داده و گفت: ' من دانشجوی این دانشگاه نیستم. ' و خنده کنان با دوستانش، به واحد ' تهران - شمال ' دانشگاه که جنب ساختمان مربوطه، قرار داشت، رفتند.

من که از رفتار تحقیرآمیز و به دور از منطق ایشان، خسته و درمانده شده و می دانستم تمامی آن اداها از کجا، آب می خورد رو به زن دربان، گفتم: ' همین الان، ساختمان اداری بودم. آن جا هم، دخترانی با پوشش و شال رنگی، وارد شده بودند و مرد دربان که خود را مسئول حراست معرفی می کرد تنها، جلوی ورود مرا می گرفت. دردش هم، این بود که به او، باج بدهم تا اجازه ورود پیدا کنم. ' و بعد از بازگو کردن تمامی مکالمات مرد دربان، ادامه دادم: ' قصد بلند کردن و دوست شدن با دختر مردم را دارند. من برای درس خواندن، به دانشگاه، می آیم؛ نه برای پیدا کردن دوست پسر که ایشان به خود، اجازه رفتارهائی این چنینی را داده و در نهایت، از من، ناز و عشوه طلب می کند. '

خانم چادری دیگری که شبیه دستفروشان بوده و ابزار و وسائل آن را نیز، کنارش قرار داده بود رو به من، نمود و گفت: ' تو که دوست نداری به چشم بد، به تو، نگاه کنند چرا به این شکل، لباس می پوشی؟ '. گفتم: ' امثال اینها کاری به نوع پوشش افراد، ندارند. از هر فرصتی، برای طرح دوستی ریختن با دختران، بهره می برند. خداوند در ' قرآن کریم'، نفرموده که: ' ای زن! حتما، مقنعه و چادر داشته باش. '؛ بلکه ... ' زن دربان حرفم را برید: ' چرا. اسلام حجاب را واجب کرده است. ' گفتم: ' بله. در اسلام، حجاب توصیه شده؛ اما تبصره دارد. خداوند فرموده: ' حجاب را رعایت کنید؛ مگر آن قسمتهائی از بدن که ناگزیر، بیرون می آیند. ' این هم، همان قسمتیست که ' ناگزیر ' محسوب می شود دیگر. از روی اجبار، شالم را شل کرده ام تا فشار ناشی از گره آن، اذیتم نکند. واقعا، حالم بد می شود. رنگ سیاه هم، اذیتم می کند. در ضمن، به استناد کدام آیه الهی، به دختر یا زنی که پوششی خلاف میل شما، به تن دارد، به چشم زناکار، نگاه می کنید؟ آیا خداوند فرموده کسی که لباس سفید پوشیده یا کمی از موها یا قسمتی از بدنش، هویداست زناکار است و سزاوار مورد ظن، قرار گرفتن؟ '.

زن دربان گفت: ' حالا، برو بیرون و یک چرخی بزن. الان، حالم خوب نیست. بعد، برگرد تا ببینم چه می شود. ' جواب دادم: ' به خاطر همین اوضاع است که مردم به خارج از کشور، فرار می کنند. من اصلا، فکرم به مسائل این چنینی، نبوده و به هیچ وجه، قصد جلب توجه ندارم؛ اما شما که ادعای سلامت فکر و روان دارید ذهن امثال مرا به این سمت و سوها، منحرف می کنید. ' بعد، با بیان اینکه قصد دارم کناری ایستاده و آمار دخترانی بدون مقنعه و با پوششهائی شبیه به خودم را بگیرم، از آن جا، دور شده و سر کوچه ایستادم. آمار کمی نبود.

همانطور گوشه ای ایستاده و مشغول آمارگیری بودم که مرد دربان یا مسئول حراست مذکور را دیدم که با عجله و در حالیکه نیم نگاهی هم، به من، داشت، به سمت درب ورودی ساختمان آموزش، گام برمی داشت. مثل اینکه از آنچه که می گذشت، آگاهش کرده بودند. بعد، کنار ایشان، نشست و گویی انتظار می کشید جلو رفته و التماسش کنم. با پوزخندی، آن مکان را ترک کردم تا بفهمد از آن دست دخترهائی، نیستم که برای ورود به هر جا و مقامی، خود را ارزان به نگاههای پر از شهوت مردان و پسران، می فروشند. بدین ترتیب، بود که ظرفیت رشته مورد نظر تکمیل و از ثبت نام، بازماندم. خسارت بزرگی بود.

پس از خروج از مترو، با پلیس 110، تماس گرفته و ماجرا را برای خانم پشت خط، شرح دادم. ایشان فرمودند: ' شاید بگویند پوشش شما نامناسب بوده و ایشان صرفا، انجام وظیفه کرده اند. ' اعتراض کردم که: ' آخر خانم! بقیه را با انواع شالهای رنگی، راه می دادند و فقط، روی من، کلید کرده بودند. تعجب آور و مشکوک بود. ' گفت: ' چطور می توانی اثبات کنی؟ '. گفتم: ' دوربین مداربسته. از طریق دوربین مداربسته که مرا دیدند، آمدند پائین. اگر فیلمها را چک کنید، می بینید بقیه را چقدر راحت، راه داده و تنها، روی شال من، مانور می دادند. ' توصیه کردند فردا به آن مکان، رفته و به عنوان شاکی، با پلیس 110، تماس بگیرم. من هم، تشکر کردم و تماس قطع شد.

قصد دارم حتما، پیگیر این قضیه باشم. این هم، توصیه ای از زن دستفروش داخل دانشگاه که همنشین زن دربان بود: ' اگر جائی می روی که همه کورند، تو هم، چشمانت را ببند و همرنگ جماعت شو تا خطری تهدیدت نکند. '؛ ولی چگونه می شود خدا مقابلت، باشد و همچون ریاکاران بی ایمان، رفتار کنی؟

  • ۳۰ مهر ۹۶ ، ۲۲:۲۳
  • بنده خدا

همواره، از حیوانات باغ وحش ایران، می شنویم: ' وقتی چشممان به زنی عریان، می افتد، احساس می کنیم در عوض انسان، با یک حیوان، روبرو بوده و تحریک به انجام برخوردهای حیوانی با وی، می شویم. ' حال، مقصود ایشان از عریان، لختی به معنای کامل کلمه، نیست؛ بلکه ظاهر شدن چند تار مو یا قسمتی از گردن است که به فرموده ' قرآن کریم '، خداوند پوشیدن را برای مصون ماندن بانوان از بیماردلان، توصیه کرده؛ مگر آن قسمت که ناگزیر، آشکار می گردد ( مانند همین مورد که دیده شدنش از آنجائی که از روی جلب توجه، نبوده و صرفا، جهت کاهش فشار لباس بر بدن و راحت تر نفس کشیدن پوست و مو و آزاد شدن بهتر جریان خون در رگها و عروق، است، مشکلی ندارد ). مشاهده می کنید حیوانیت در باغ وحش مذکور، از چنان درجه بالائی، برخوردار است که یک تار مو یا گوشه ای از گردن جمعیت اناث، به راحتی، حیوانیت خفته در ایشان را بیدار می کند.

پس، آن همه ادعا در باب داشتن ایمان بالا و خویشتنداری ایرانیها که به سخن ایشان، جماعت بیگانه از آن، بی بهره اند، کجاست؟ این چه ایمانیست که با دیدن تکه ای از بدن زن که ناگزیر و نه با هدف و انگیزه خودنمائی، آشکار گشته به باد می رود؟ به استناد کدام آیه از کتاب آسمانی خود، خویشتن را مجاز می دانند به محض مشاهده دختر یا زنی با پوششی متفاوت با سلیقه ایشان، او را به چشم زناکار، نگریسته و دهان به هر ناروائی - تهمت، دشنام و ... -، بگشایند؟ با کمترین توجهی، می توان دریافت اشخاصی با چنین دیدگاهی، در تمامی تعاملات اجتماعی خود و نه فقط، در برخورد با زنان، در حال به رخ کشیدن دائمی مردانگی خویشند. مقصود از مردانگی، جوانمردی و مروت نیست؛ که اگر بود، کار بدین جا - آزار دادن زنان -، کشیده نمی شد؛ بلکه منظور خرناس کشیدن هنگام حرف زدن برای نشان دادن قدرت جنسی و جسمی، بالیدن به عضلات و حجم بدنی، به زبان آوردن کلمات مرتبط با آلت تناسلیشان برای بیان قدرت یا آزادگی خویشتن، دهان باز کردن به متلک یا پیشنهاد حتی به دروغ دوستی با جنس مخالف و ... می باشد.

در کل، مردانی حین دیدن زنی با پوششی غیر از چادر و آن چه سلیقه ایشان است، او را حیوانی می بینند که صرفا، جهت رفع امیال نفسانی ایشان، آفریده شده که پیشتر، وجود خویشتن را تا سطح یک حیوان، تنزل داده باشند. آیا خداوند بر زنان، مقرر داشت تا حجاب را به شیوه دلخواه دیگران، رعایت نمایند و اگر غیر آن، باشد، دیگران مجوز بیان هر گونه ناسزائی بدیشان را پیدا می کنند؟ دیروز عصر، هنگام بازگشت به خانه، در حالیکه کنار خیابان ایستاده بودم، دو مرد پیاده پس از خروج از مترو، از کنارم عبور می کردند که یکی از آن دو، با اشاره به من، رو به دیگری، گفت: ' بازدید رایگان است. ' من هم، کم نگذاشته و پاسخ دادم: ' بدبخت! خودت که صبح تا شب، رایگانی. مگر این لباس و این رفتار همانیست که دین به مردان و پسران، توصیه کرده است؟ '. به عقب، برگشت و نگاهی به ساختمانهای اطراف پشت سر من کرد و بعد، به همراه دوستش، به راه خود ادامه داد.

حال، پاسخ به این سوال که چرا رفتار ' ترامپ ' با ایران، به قول عده ای، بی شباهت به رفتار مدیر یک باغ وحش، نیست، با شما.

  • ۲۵ مهر ۹۶ ، ۲۲:۴۱
  • بنده خدا

ماهیت اصلی سخنان ' دونالد ترامپ ' چه بود؟

سه شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۱۳ ق.ظ

چرا ' ترامپ ' در خلال حملات به بانکها، مساجد و ... و تلاش جنبشی با هدفی مشخص، سخنانی بر زبان می راند که حس وطن پرستی ایرانیان خشمگین را تحریک نماید؛ ' خلیج عربی ' و سپس، تصحیح متظاهرانه آن را شاهد هستیم در متون منتشر شده در سایتها و ...؟ آیا می خواهند بگویند به کارگیری واژه ' خلیج عربی ' توسط ' ترامپ '، اشتباه و لغزش بوده است و نه از روی تعمد؟ متعاقب آن، تهدیدهائی از جانب آمریکا، اسرائیل، عربستان و ...، به حمله نظامی به ایران و نگرانی آنها و حتی کشورهای اروپائی از برنامه موشکی ایران، شنیده می شود. برآیند تمامی این سخنها و عملکردها چیزی نخواهد بود جز تحریک حس وطندوستی و نیز، ایجاد هراس از حملات نظامی و سرانجام، اتحاد هر چه بیشتر مردم.

گمان نمی کنم آمریکا بر خلاف آن چه که ادعا می کند، از بر هم خوردن نظم کنونی ایران، سودی به دست آورد. سخنرانی ایشان بیش از هر چیزی، تهدیدی بود علیه مردم ایران که به نوعی، با زبان دیپلماتیک مخصوص سیاستمداران آمریکائی که در ظاهر، خود را دشمن می نمایند، آنها را از بر هم زدن نظم فعلی، بازدارد.

  • ۲۵ مهر ۹۶ ، ۱۰:۱۳
  • بنده خدا

نمی دانم چه حکمتیست که هر کس وارد سیستم دولتی گشته و به اصطلاح، خود را ' کارمند دولت ' می بیند چنان از حس خودشیفتگی، سرشار می شود که خود را یک سر و گردن از موجودات عادی جامعه، فراتر دیده و ضرورتی به رعایت قوانین مملکتی و حقوق خصوصی افراد، احساس نمی کند. به طور نمونه، من نوعی که اجازه درخواست کارت ملی، اسناد مربوط به املاک اشخاص و ... یا کپی آنها را به خود، نداده و در صورت هوس به در اختیار داشتنشان به هر دلیلی - جهت سوء استفاده یا تکمیل کلکسیون شخصی - با من من و احتیاط یا با توسل به ترفندهای ظریف و پیچیده، این کار را به انجام خواهم رساند زمانی که سر و کارم با ادارات مختلف اسناد، نقشه برداری و امثالهم، می افتد، به راحتی و گوئی اسناد شخصی و هویتی بنده جزء مایملک ایشان، می باشد، تقاضای نگاه داشتن رونوشتی از آن را به بهانه های اداری، نموده و وقتی به نحوی، دستشان رو می شود، عمل خود یا همکارانش را انکار کرده و در صورت پذیرش اشتباه یا شروع به جرم همکارشان هم، می فرمایند: ' ما هر دو - سه سال یک بار، مدارک خود را امحاء می کنیم. چند وقت پیش نیز، امحاء داشتیم. '

آیا در حالت عادی، شخصی مجاز است بی هیچ دلیل مشخصی، به فردی دیگر، اتهام کلاهبرداری یا جعل سند وارد نماید و در صورت ارتکاب، قسر در برود؟ ولی این عمل در سازمان و ادارات ثبت اسناد، امری طبیعیست و کارمند مجرم بدون ترس، اتهام خود را مطرح کرده و پس از پی بردن به بی گناهی ارباب رجوع، خیلی عادی با مسئله، برخورد می نماید که مطمئنم اگر این خود کارمند مربوطه بود که مورد اتهام قرار گرفته بود، به این سادگیها، گذشت نمی کرد.

دیروز، در پی زیارت یکی از امامزاده های تهران، برای دومین بار، شاهد اهانتهای خادم مرد آن مکان متبرک بودم که - به عمد یا اشتباه، نمی دانم - پا روی یکی از وسائل یکی از  زائران ، گذاشت. بعد، بدون ذره ای احساس شرمزدگی، گفت: ' عیب ندارد. دستمال بکشی، تمیز می شود. ' زائر که ناراحت شده بود در جواب، گفت: ' تو لگد کردی. آن وقت، من تمیز کنم؟ '. خادم با لحنی ناخوشایندتر از قبل، پاسخ داد: ' آره. ' زائر ناراحت تر از پیش، لعنتی نثار خادم نمود و او نیز، متقابلا گفت: ' لعنت به قیافه ات! '. زائر که دیگر، حوصله بحث و مرافعه نداشت سکوت کرد و بحثی که می رفت تا به دعوائی بزرگ، تبدیل شود خوابید.

اگر بنده روزی، با شگردهای آموزش دیده، رونوشت اسناد و مدارک شما را در اختیار گرفته یا خسارتی به اموال عزیزتان، وارد کنم، چه رفتاری با من، خواهید داشت؟ نحوه برخورد پلیس در مواجهه با من مجرم، چگونه خواهد بود؟ همان برخورد نیز، باید با کارمند خاطی، صورت پذیرد؛ بدون کوچکترین تبعیضی؛ اما آن چه که در ادارات و مکانهای وابسته به دولت، شاهدیم جانبداری مسئولین انتظامی از متخلفان مرکز مربوطه، است و همین مسئله نیز، باعث تکرار پی در پی رفتار مجرمانه از سوی ایشان، خواهد شد که بسی جای تاسف دارد؛ چه برای دولت اسلامی و چه برای ضابطین قضائی اسلامی!

  • ۲۱ مهر ۹۶ ، ۲۰:۱۷
  • بنده خدا

چرا سفید می پوشم؟ یا دنیا را به حال خود، بگذارید!

چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۹ ب.ظ

سازگاری با زنهای ایرانی که عمده فکرشان ازدواج و روابط جنسی و نهایت هنرشان پرداختن به موضوع زیبائیست، کاریست بسیار دشوار؛ یک مشت دختر و زن سطحی نگر و سبک مغز که به قدری در تضاد با استعدادهای درونی و خدادادی خود، رفتار می کنند که گوئی پروردگار چیزی به نام ' مغز ' و ' هوش '، در وجود این موجودات سبکسر، تعبیه نفرموده و طبیعتا، پسران حاصل از این توده بی مغز نیز، تابع مادرانشان خواهند بود؛ چرا که سالهای طلائی زندگیشان در دامان پر از لودگی و حماقت ایشان، به سر رسانده اند.

ایشان به چنان خودشیفتگی ای، دچارند که هر گونه عملی متضاد با افکار و امیال خویش را مورد هجمه شدیدترین و بی ادبانه ترین انتقادهای خود، قرار داده و قصد دارند هر آن چه در اطرافشان، می بینند به رنگ خود، درآورند. بر خلاف ظاهرشان که در همه مکانها - حتی داخل سرویسهای بهداشتی - تلاش در داشتن پوشش رسمی، داشته و با استفاده از رنگهای تیره و لباسهای شق و رق، احترامی پوچ را گدائی می کنند، رفتاری مشابه اراذل و اوباش، پوچ و حاکی از بی ایمانی و تمدن، در همه حالاتشان، موج می زند. بدبختی و سیه روزی از این بالاتر که پوشیدن لباس سفید در ذهن شخص، متبادرکننده چیزی به جز عروسی که شکل زینت یافته روابط جنسیست، نبوده؛ حال آنکه سفید در اکثر فرهنگها، نماد پاکی و پاکیزگیست؛ یعنی دقیقا نقطه مقابل رنگی که ایرانیها از آن - بر خلاف واقعیت - برای نشان دادن پاکی خود، بهره می برند؛ رنگ سیاه؟

ایرانی! بدان هر پدیده ای صاحب علتیست و برگزیدن پوشش سفید نیز. آن قدرها که شعار داده و خود را ' پاک ' می نمائی، با امثال خویش، بسیج شده و امر به معروف و نهی از منکر، می کنی و در مقابل تغییر به سمت سلامت، مقاومت به خرج می دهی، پاکی ای در تو، مشاهده نمی شود.اگر از همرنگ نشدنم با تو، تعجب می کنی، خود شکن که آئینه شکستن خطاست. می دانی از چه روی، پذیرش پوشش سفید من و رفتار پر از مراقبه ام، از تحملت، خارج است؟ می دانی چرا بهنگام و نابهنگام، تمام قوایت را جهت مغلوب ساختن من و بر هم زدن امنیتم، بسیج کرده ای؟ چرا که با دیدن من، تازه، می فهمی تا پاکی حقیقی، فرسنگها فاصله داری. آیا می خواهی به من ثابت کنی دنیا ناامن بوده و من نیز، باید همچون تو، برای حفظ بقاء خود، ازدواج کرده و بچه دار یا برای تنها نماندن، با هر موجود رذلی، دوست و همنشین شوم؟

اما بدان آن قدر، سفید می پوشم و آن قدر، ازدواج نمی کنم و آن قدر، تنها زندگی می کنم تا بفهمی نمی توان خود را وارد هر بازی کثیفی، نمود و پاک ماند، تا بدانی معنی حقیقی ' پاکی ' چیست، تا بفهمی زمانی که یک راهبه تارک دنیا شده و از در پیش گرفتن مسیر تو، اباء دارد، پاکی را جستجو می کند؛ پاکی ای که وجود هوسباز، گناه آلود و مکار تو از درک آن، عاجز است. پس، تلاش نکن با تحمیل، تمسخر و ارعاب، مرا همرنگ خود سازی. در یک کلام، اسلحه ات را غلاف کن و ما را به حال خود، بگذار.

  • ۱۹ مهر ۹۶ ، ۲۱:۵۹
  • بنده خدا