باغ عدن

پیام های کوتاه

نتیجه سودجوئی مسئولان ' شهرداری تهران ' و ' شرکت بهره برداری متروی تهران و حومه ' و بی توجهی آنها به شکایات بنده به مزاحمتها و جرائم ' باند دستفروشان، متکدیان و فساد مترو ' که شرح آنها در مطالب پیشین وبلاگ، آمده را در لینک زیر، مشاهده فرمائید. وقتی دو سال اعمال مجرمانه اعضای این باند سراسر فساد در اثر شکایاتی که به ترتیب، نزد ' حراست مترو '، ' پلیس مترو '، ' بازرسی پلیس '، ' بازرسی مترو ' و ' بازرسی شهرداری تهران '، به پایان، نرسید و ایشان در ادامه آزار و اذیتها و مزاحمتهایشان، همچنان، مصر بودند، به ناچار، به نیروهای امنیتی خارج از مترو، متوسل شدم که همین امر موجب ترس و وحشت ' پلیس مترو ' و کارمندان آن مکان شد که سرانجام، هشدارهای آنها را به اعضای این باند مخوف، به همراه داشت؛ به نحوی که دیگر، جرات هر گونه حرکت زشتی را - البته در داخل مترو - از ایشان، سلب کرده بود؛ اما آنها که گوشت و خونشان با انواع جرم و جنایت، آمیخته گشته - از آنجائی که  مودبانه رفتار کردن و کنترل نفس برایشان، سخت می نمود - این مزاحمتها را به محل زندگی اینجانب، کشاندند.

روزهای اول، زنان دستفروش روی صندلیهای ایستگاه اتوبوس محل، نشسته و منتظر آمدنم، می شدند و با دیدنم، طوری که به وضوح، توسط اطرافیان، دیده و شنیده می شد، می گفتند: ' دستفروش است. ' بعد، سر تا پایم را برانداز کرده و به عیبجوئی از نوع پوششم، می پرداختند. ابتداء، سعی در نشنیده و ندیده گرفتن، می کردم؛ اما وقتی به صورت مکرر، ادامه یافت و آبرویم را نشانه رفته بود، صبرم لبریز شد و به مسافران نشسته در ایستگاه، گفتم: ' دستفروشان مترو آدمهای بسیار ناجوری هستند. کارشان آزار و اذیت مداوم است. ' آنها هم که متوجه شدند مدت ساکت ماندنم به پایان، رسیده است فرار را بر قرار، ترجیح داده و گورشان را گم کردند.

اما چند روز بعد، یکی از زنان دستفروش را دیدم که آن سمت خیابان، به طرف بالا، می آمد؛ یعنی از سمت تعمیرگاه اتومبیل و مغازه های نزدیک محل سکونتمان. از حالتش، می شد حدس زد نقشه هائی در سر دارد؛ اما تا زمانی که شاهد حرکت مجرمانه مشهودی از ناحیه او، نبودم،‌ نمی توانستم چیزی بگویم.

آن روزها، ایام امتحانات دانشگاه بود - یعنی تیر ماه ۹۷. طبق معمول، از روبروی تعمیرگاه محل زندگیمان، به طرف خانه، می رفتم که پیرزن حدود ۵۰ و چند ساله ای که همسر مرد تعمیرکار بود همان طور که مقابل تعمیرگاه، نشسته بود و نوه اش که پسری حدودا، ۶ ساله می نمود در کنارش، قرار داشت، رو به نوه اش، گفت: ' دختر کسخله آمد. ' و با هم، خندیدند. من نیز، برای اعتراض، به چشم غره ای، بسنده کردم.

همان حرکت را فردای همان روز، توسط نوه پیرزن که اینک، با دوستانش، در کوچه ای که یکی از اعضای ' شورای محل ' ( وابسته به ' شهرداری تهران ' )، خانه و سوپرمارکتی کوچک دارد مشغول بازی بود، مشاهده کردم. سپس، پسر حدودا ۱۰ ساله عضو ' شورای محل ' و بقیه بچه ها را در خنده و تمسخر، همراه خود کرد.

باز هم، چیزی نگفتم؛ اما روز بعد که همان حرکات ادامه یافت، تصمیم گرفتم راهم را کج کنم تا مزاحمتهایشان متوجهم نشود. ظاهرا، چتر همیشه همراهم به چشمشان، می رفت و باید به هر نحوی که شده کاری می کردند که از چتر برداشتن، منصرف شوم. ( البته حقیقتا، چیزی به چشمانشان، اصابت نمی کرد و مقصود من جنبه روانی ماجراست. )

چتر من بهانه ای شده بود، برای آزار و اذیتهای قوم و خویشان اعضای ' باند دستفروشان، متکدیان و فساد مترو ' و نیز، عضو ' شورای محل ' وابسته به ' شهرداری تهران ' که در آن کوچه، ساکن بود. وقتی مزاحمتهایشان تداوم یافت، بلافاصله، به یاد زن دستفروشی افتادم که چند روز پیش از آن، او را در نزدیکی تعمیرگاه، دیده بودم و سریعا، متوجه ماجرا شدم.

حتی یک روز صبح که به همراه مادرم، به سمت ایستگاه اتوبوس، می رفتم تا خود را به جلسه امتحان، برسانم، پسر بزرگ همان پیرزن به شکلی تهدیدآمیز، نگاهم می کرد که ناگهان، خونم به جوش آمد و فریاد زدم: ' یک بار دیگر، تهدیدآمیز نگاهم کنی، نشانت می دهم. ' و او هم که سوار اتومبیلش، بود با دیدن جمعیت، خود را به کوچه ' علی چپ ' معروف زد.

بعد از آن روزها، افرادی را می دیدم که پیشتر، در مترو، دیده بودم. در قالب مشتری، به مغازه ها و بنگاههای اطراف ایستگاه اتوبوس محل، می آمدند و با نشان دادن من به مغازه دارها و بنگاهدارها، چیزهائی پچ پچ می کردند.

از فردای آن روز، مزاحمتهای مغازه دارها و بنگاهدارها هم، شروع شد؛ طوری که جمع زیادی از اراذل و اوباش در محل کسب ایشان، حضور یافته و با نشان دادن من، حرفهائی می زدند و حالتهائی به خود، می گرفتند که ' دعوت به دوستی نامشروع ' می نمود تا آنکه یک روز، با موتور و یک روز، با ماشین، در اطرافم، پرسه زده و تقاضای سوار شدن می دادند.

پس از آنکه از دوستی یا بهتر بگویم، ' رابطه نامشروع ' با من، قطع امید کردند، ماجرای حمله مرد جوان موتورسوار ریشوئی که شرحش در مطالب پیشین، آمد پس از خروج از منزل و روبروی بنگاه و لوازم یدکی نزدیک خانه مان که توسط برادرانی، اداره می گردد وابسته به ' شهرداری تهران ' - یکی عضو ' شورای محل ' و دیگری، کارمند یکی از بخشهای وابسته به ' شهرداری ' - پیش آمد. او طوری که انگار، از قبل، طراحی شده و توسط شخصی، خبردار گشته بود که من از منزل، خارج شده ام، به سرعت و در حال مکالمه با گوشی، سوار بر موتور، وارد کوچه، شد.

توجهی به او، نکردم؛ اما احساس بدی درونم، ایجاد شد. به همین خاطر، وقتی به پس کوچه ای که بنگاه، لوازم یدکی فروشی و خانه برادران وابسته به ' شهرداری تهران '، در آن، قرار داشت، پیچیدم، به عقب، برگشتم که متوجه شدم مرد جوان پس از پارک کردن موتورش در کوچه پشتی، در حالیکه دستانش را از هم، باز کرده بود، به قصد تعرض، به سمتم، می آمد. سریعا، چترم را به نشانه تهدید، بالا بردم؛ اما از زیر چتر، به سمت پاهای من، حمله و دستانش را به دور زانوانم، حلقه کرد که دیگر، صبر نکرده و ضربات پی در پی چتر را بر پشتش، وارد نمودم. بعد از چندین ضربه آرامتر، ضربه وحشتناکی نوش کمرش نمودم که چتر شکست و میله تیز آن بر پشتش، فرو رفت. همان موقع، بود که فرار را بر قرار، ترجیح داد و با موتورش، صحنه جنایت را ترک کرد.

تنها کاری که توانستم انجام دهم تماس با پلیس ۱۱۰، و گرفتن گزارش ماجرا بود. پلیس هم که انگار دنبالش کرده باشند، به سرعت، گزارش را نوشت، تحویل داد و فرار کرد. اصلا، نایستاد تا به سوالاتم، راجع به مکان دوربینهای مداربسته محل، پاسخ دهد و گفت: ' از بقیه، بپرس و پیدا کن. '

چند روز بعد از آن، همان مرد جوان متعرض را داخل بنگاه اتومبیل روبروی ایستگاه اتوبوس، دیدم و سریعا، شماره پلاکش را برداشتم؛ یعنی همان بنگاهی که عوامل مترو به آن، رفت و آمد کرده و برایم، مزاحمت درست می کردند. چند روز گذشته، باز هم، او را در همان مکان، مشاهده نمودم.

پس پریروز که از اتوبوس، خارج شده و به سمت منزل، حرکت کردم، دو پسر موتورسوار که کنار تعمیرگاه اتومبیل، توقف کرده بودند با دیدنم، بلند گفتند: ' کسخل! '. اهمیتی نداده و رد شدم و چون نگاهشان نکردم، چیزی از چهره شان، به خاطرم، نماند. فردای آن روز، باز هم، هنگام پیاده شدن از اتوبوس، دو پسر موتورسوار - گوئی، کمین کرده و در انتظار آمدنم، بودند - گفتند: ' آخر، کسخل! چتر برای چه، برداشته ای؟ مگر باران می آید کسخل؟ ' من که دیگر، تحملم به اتمام، رسیده بود داد زدم: ' خفه شو. تو اصلا، آدم هستی که با تو، دهان به دهان شوم؟ '. باز، همان فحش را داده و آن محل را ترک کردند: ' کسخل! '. سه پسری که داخل بستنی و آبمیوه فروشی سر خیابان، نشسته بودند با شنیدن صدای من، بیرون آمده و شروع به متلک پرانی، کردند که: ' کسخل! مگر باران می آید؟ '.

آن چه در ادامه، انجام دادم تماس با پلیس ۱۱۰ و گفتن ماجرا به این شرح، بود که: ' یک مشت زن کثافت با شوهران کثیفشان، ازدواج کرده و مشتی پسر کثیف به دنیا می آورند که داخل خیابانها، مزاحم دختران مردم می شوند‌. ' ایشان هم، فرمودند: ' اعلام می کنیم. ' نمی دانم آیا گشت آمد یا نیامد؛ چون‌ بلافاصله، به خانه، رفتم.

و اما امروز، پس از یک روز بدون مزاحمت، این اتفاق روی داد که فیلمش را در لینک زیر، مشاهده می کنید:

لینک دانلود

این چند پسر بچه روبروی بستنی و آبمیوه فروشی نزدیک ایستگاه اتوبوس، ایستاده و در حال خوردن بستنی، بودند که با دیدن من، طوری که مشخص بود منتظرم هستند ایستاده، به من، زل زدند و رو به هم، گفتند: ' بیایید از این طرف، بچه ها! ' و شروع کردند به حرکت، به طرف من. من هم، برای رفع مزاحمت، راهم را کج کردم که به دنبالم، راه افتاده و مشغول متلک‌پرانی و وارد آوردن ضرباتی، به چترم، شدند. من هم که می دانستم عوامل اصلی مزاحمت همان مزاحمین قبلی ای هستند که اکنون، با بستنی، آنها را خریده و اجیر کرده اند گفتم: ' چه کسی شما را فرستاده، برای خرابکاری؟ امروز، خودش قائم شده و شما را فرستاده؟ '. انکار کرده و مسخره بازیهایشان را ادامه دادند.

وقتی با پلیس ۱۱۰، تماس گرفتم، باورشان نشد که حقیقتا، زنگ زده باشم؛ اما وقتی صدای پلیس را آن سمت خط، شنیدند کمی، هول کردند؛ اما سعی نمودند خونسردی خود را حفظ کنند و فیلم مذکور ادامه آن آزار و اذیتهاست.

قابل توجه ' شهردار تهران ' و مسئولانش و ' پلیس مترو ' که با سودجوئیها و سهل انگاریهای خویش، موجبات این همه آزار و اذیت را، برای شهروندانش، فراهم نموده است. اگر پای شکایتی در میان، باشد - حتی در اثر مزاحمتهای داخل محل سکونت اینجانب - نام شما نیز، در فهرست مجرمین، آورده خواهد شد. پس، زیاد هم، خیالتان آسوده نباشد که با کشاندن آزار و اذیتها، از مترو، به محل زندگی من، توپ را به زمین حریف، انداخته اید و خطر از سرتان، رفع گشته است.

  • ۹۷/۰۶/۲۱
  • بنده خدا
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.