باغ عدن

پیام های کوتاه

وجود یک سیستم نظارتی و کنترل کننده بر امور مسئولان امنیتی، از اهمیت ویژه ای، برخوردار بوده تا بدین وسیله، از تخلفات ایشان که در مواردی، به حقوق آنها، مربوط می شود، جلوگیری گردد. شهروندان آنها را بخشی از حکومت، می دانند که در راستای حفظ امنیت کشور، به شکلی قانونمند، دست به تجسس و تفحص حریم شخصی افراد، می زنند. از همین روی، است که اگر دستور مقام قضائی برای شنود یا تعدی به حریم شخصی افراد، بدون دلائل و قرائن کافی، باشد، در صورت آشکار شدن موضوع، می توان از وی، شکایت کرد.

افتراء که در لغت، به معنای دروغ بستن، بهتان زدن و در اصطلاح حقوقی، نسبت دادن صریح عمل مجرمانه - بر خلاف حقیقت - به شخص یا اشخاص معینیست که صحت آن در نزد مراجع قضائی، ثابت نشود نیز، قابلیت تعقیب کیفری را داراست و چنین است در رابطه با توهین و فحاشی که با توجه به متن صریح قانون مجازات اسلامی، جرم محسوب و شخص مرتکب به مجازات شلاق یا جزای نقدی، محکوم خواهد شد.

تا آن جا که پیداست هیچ شخصی - حتی کارمند دولت، نیروی انتظامی و ... - هیچ گونه مصونیتی در برابر قانون، نداشته و نخواهد داشت؛ اما چگونه است که کارمندان مترو به طرفه العینی، قادرند دیگران را در مظان اتهام، قرار داده و بی پروا، دهان به توهین و افترا باز کنند یا خود را مجاز به تجسس در زندگی دیگران، ببینند و پلیس مترو نیز، نه تنها، کوچکترین گامی در جهت ممانعت از این جرم و احقاق حقوق حقه مردم، برنداشته؛ بلکه در عوض، پس از بازرسیهای مکرر و اخذ هویت فرد - با دیدن یک اشاره از سوی کارمندان و حتی دستفروشان مترو که به نوعی، کارمندان غیر رسمی مترو محسوب می گردند - به جای عذرخواهی، دست به تهدید شخص، مبنی بر دستگیری و بردن وی به کلانتری - آن هم، به عنوان ' مظنون بودن به سرقت ' - می زنند جای تعجب دارد. سوال این است که آیا پلیس می تواند به خودی خود، کسی را از حقوق اجتماعی خویش، محروم ساخته و از ورودش به سیستم حمل و نقل مترو - با استفاده از ارعاب و ترس - جلوگیری نماید؟

همانطور که در روزهای قبل، راجع به مشکلاتی که در مترو، شاهدش هستم و هستیم، صحبتهائی داشته ام ( به مطلب ' وقتی زن متاهل ایرانی ملک خصوصی و دختر تنها و دارائیهایش، جزء انفال، رده بندی می شود! ' مراجعه شود. )، روز گذشته نیز، هنگام مراجعت به منزل، از این دست بلایای متروئی، نصیبم شد. ایستگاه متروی ' شادمان ' بودم که پس از دریافت پول از طریق دستگاه خودپرداز و خرید کنسرو ماهی و پرس و جو از بوفه، در رابطه با ذرت مکزیکی که شدیدا عاشقش هستم؛ اما اکثر اوقات، پخت ندارند، کمی این پا و آن پا کرده تا راه پیتزافروشی را در پیش گرفته یا از اسنک و ساندویچهای بوفه، استفاده کنم؛ اما از آنجائی که گرسنه نبوده و صرفا، هوس خوردن ذرت مکزیکی کرده بودم، به پائین، برگشته و سوار قطار شدم. به محض سوار شدن، با چهره ای آشنا، روبرو شدم که از قطار، پیاده شد. خانم سروانی بود که در عرض یک سال گذشته - البته با سه بار بازرسی همکاران دیگرش  - هفت بار کیفم را بازرسی و مرا سین جیم کرده بود. طوری از قطار پیاده شد و به اطراف، نگاه می کرد که گوئی در جستجوی شیء یا شخص خاصیست. با دیدن من، انگار که گمشده اش را یافته باشد، ایستاد و پس از کمی به چپ و راست، رفتن؛ طوری که می انگاشتی در حال گیر دادن به دستفروشهای متروست - ولی مشخص بود که هدفش من هستم و آنها بهانه -، به سمت واگنی که من داخلش، بودم آمد و گفت: ' سلام. خوبی؟ '. سلامش را جواب داده و تشکر کردم. با لبخندی که برای گول زدن بچه ها، استفاده می شود، گفت: ' یک لحظه، پیاده می شوی؟ '. گفتم: ' برای چه؟ '. گفت: ' وقت داری پیاده شوی؟ باهات کار دارم. ' پیاده شدم. پرسید: ' همیشه، شال سفید می اندازی؟ '. جواب دادم: ' رنگهای دیگر اذیتم می کنند. رنگ سفید را بیشتر از بقیه رنگها، دوست دارم. '

مرا به سمت دفتر پلیسی که در طبقه بالای تونل بود، هدایت کرد. به دفتر پلیس که رسیدیم، با دری بسته، مواجه شدیم. ظاهرا، همکارانش برای سرکشی، آن جا را ترک کرده بودند. پس از کمی دستکاری کردن گوشیش - از قرار معلوم، مشغول پیامک دادن بود؛ چون مکالمه ای زبانی رد و بدل نشد -، صدای مردی که همیشه، هنگام استفاده از خودپرداز یا خرید از مغازه های متروی ایستگاه، مشغول تجسس در امور شخصی من، است از اتاق کنترل، به گوش رسید که در حال پیج کردن پلیس مترو بود. از قرار معلوم، به ایشان، پیامک داده بودند که این گونه، عمل کند. همکارانش آمده و در دفتر باز شد. وارد اتاق نشده بودم که مرد داخل اتاق کنترل که جاسوسی در زندگی شخصی بنده، جزء امور روزانه شان، است دوان دوان، خود را رسانده و با خوشحالی وافر و پس از سلامی گرم با پلیس زن، قصد آغاز سخن داشت که وقتی متوجه شد نگاهم به آنهاست، با لحنی جدی و طلبکارانه، گفت: ' شما بفرمائید داخل. ' گفتم: ' چه می خواهی بگوئی که من نباید بشنوم؟ '. پلیس زن هم، در طرفداری از کارمند مترو، گفت: ' برو داخل. ' کمی داخل رفتم؛ ولی حواسم بود که داشت اشاره می کرد: ' نگوئید من به شما، گفتم. ' بالاخره وارد دفتر پلیس، شده و در حضور و به کمک پلیس مرد مترو - برای هشتمین بار در عرض این یک سال- شروع به بازرسی محتویات کیفم، کردند. داخل کیفم حدود 1میلیون و 500000 تومان پول نقد داشتم که به تدریج در طول یک هفته، از طریق کارت، از حسابم، برداشت کرده بودم. سوال همیشگیش را پرسید: ' برای چه، این همه پول با خودت، داری؟ '. پاسخ دادم: ' همیشه، این قدر پول با خودم، می آورم. شاید لازم شد. ' همچون دفعات گذشته، این بار نیز، پرسید: ' چرا؟ مگر چه کار می کنی؟ '. گفتم: ' محض اطمینان. '

از قبل، وقتی داخل خانه، بوده و هنوز، حرکت نکرده بودم، میزان مبلغ همراه خود را داخل گوشی همراهم، یادداشت کرده بودم. وقتی پرسید چقدر پول داخل کیفم، موجود است و متوجه شد میزان آن از قبل، داخل گوشی، نوشته شده و علاوه بر گردش حسابم، می توانم به عنوان مدرک، از آن، استفاده کنم، چیزی نگفت و ادامه داد: ' وسائلت را جمع کن. ' در حال جمع و جور کردن وسائلم، بودم که پلیس زن با لحنی تهدیدآمیز، عنوان نمود: ' دفعه بعد، کارت شناسائی ملیت را هم، با خود، بیاور. بار دیگر، اگر ببینمت، به عنوان ' مظنون به سرقت '، می برمت کلانتری. ' پرسیدم: ' مگر پول همراه داشتن جرم است؟ اصلا برای چه، مرا این همه بازرسی می کنید؟ چه کسی به شما، گزارش غلط می دهد؟ دفعات گذشته هم که مرا بازرسی کردید، می گفتید گزارش مردمی بوده و خودم هم، صدای اتاق کنترل که پلیس مترو را پیج می کرد شنیدم؛ ولی وقتی می پرسیدم فرد گزارش دهنده دقیقا چه کسی بوده، طفره رفته و از جواب، امتناع می کردید. ' مثل همیشه، پاسخ داد: ' ما که نمی توانیم به شما، بگوئیم چه کسی بوده است. ' گفتم: ' همین آقائی که در گوش شما، پچ پچ می کرد هر وقت، سراغ دستگاه خودپرداز می روم، در حال پائیدن من، است و زمان خرید از مغازه ها هم، دنبالم آمده و تعقیبم می کند. ' با لحنی خشن، گفت: ' بیا برو بیرون. ' گفتم: ' اصلا حالا که این طور شد، من شکایت دارم. ' پلیس مرد که ستوان دوم بود و موهای جلویش، ریخته بود گفت: ' شکایت داری، برو دادسرا شکایت کن. ' گفتم: ' صورتجلسه کنید که بعدش، شکایت کنم. ' پلیس زن گفت: ' ما چنین کاری نمی کنیم. به ما، ربطی ندارد. ' گفتم: ' چطور اینها که وقت و بی وقت، گزارش غلط می دهند، بدون معطلی، بازرسیم می کنید. نوبت شکایت من که می شود، به شما، مربوط نیست؟ '. پلیس زن بازویم را گرفته و مدام، هول می داد که بروم و بازرسی مرا انکار می کرد. چند بار تذکر دادم که از تماس بدنی با من، دست بردارد. مسئول ایستگاه آمد و در جانبداری از کارمند مترو، گفت: ' کارمند ما به این خانم، گفت که شما خانم محترمی هستید و همیشه، برای صرف غذا، این جا می آئید. ' گفتم: ' این آقائی که می فرمائید میانجی من شده اند زمانی که پای دستگاه خودپرداز، هستم، مدام، به شکلی منظوردار، نگاهم می کند و مشغول تجسس در کارهایم، است. الان هم که می خواست با این پلیس خانم، صحبت کند، با لحنی بی ادبانه، به من گفت: ' شما برو داخل. ' حال، شما می گوئید میانجی من شده است؟ '. پلیس زن که همین طور مشغول تعدی و دست درازی به من، بود طوری هولم می داد که مدام، احساس می کردم در حال پرت شدن از پله ها، هستم. '

وقتی دیدم اهمیتی به شکایتم، نمی دهند، به پائین، رفته و به 110، متوسل شدم. پس از 6 بار تماس و حدود یک ساعت انتظار، مامور 110 از راه رسید. البته کارمند متجسس مترو پیش از آمدن پلیس 110 و یک ساعت انتظار که شاید من خسته شده و از شکایت، منصرف شوم، به بهانه پایان ساعت کاری، فلنگ را بسته و فرار کرد. هر قدر دنبالش دویده تا شاید از رفتنش، جلوگیری کنم، بی فایده بود و پلیس مترو هم، خودش را زده بود به بی خیالی که کارمند متخلف به راحتی، فرار کند. یکی از همکارانش را هم، با خود همراه کرده بود که وانمود کند: ' ما هر دو ساعت کاریمان تمام شده است. '

به پائین که برگشتم، پلیس 110 آمده بود. وقتی ماجرا را شنید، گفت: ' مشکلی نیست. پلیس زن به تو، شک کرده و کیفت را گشته است. ' گفتم: ' با این دفعه، هشتمین باریست که کارمندان مترو پلیس را سراغ من می فرستند و هر بار که می پرسم دقیقا چه کسی گزارش غلط به شما، داده، از دادن جواب، طفره می روند. مدام هم، سرک می کشند داخل دستگاه خودپرداز و ... . وقتی هم، می گویم صورتجلسه کنند که شکایت کنم، می گویند به ما، ربطی ندارد و هولم می دهند. ' پلیس 110 داخل گزارش، فقط به بازرسی پلیس زن، اشاره کرده بود؛ در صورتی که منظور اصلی من کارمندان مترو بودند که با شیطنت، به ایجاد مزاحمت و دردسر، برایم، می پرداختند. با اصرار من، اضافه کرد: ' کارمند مترو به پلیس زن، گزارش کرده است. '؛ ولی هنوز، یک جای کار می لنگید و آن نام کارمند مترو بود که رئیس ایستگاه و همکارانش از دادن نام وی، خودداری می کردند؛ اما هر قدر اصرار کردم این مورد را هم، اضافه کند، مامور 110 طفره می رفت و مدام به اصرار و اجبار، می خواست متن را امضاء کنم. وقتی اصرار من به اضافه کردن مورد رئیس ایستگاه و پرهیزم از امضاء کردن متن را دید، گزارش را تحویل ستوان یکم مردی که از ابتدای ماجرا، در جریان امر، بود داد تا به جای من، امضاء کند و یک برگه اش را نیز، به من، داد و آن جا را به بهانه پایان ساعت کاریش، ترک کرد؛ در صورتی که وظیفه داشت رئیس ایستگاه را که از همکاری، خودداری و سعی در گمراه کردن پلیس، داشت بازداشت کند.

با رفتن مامور 110، دو پلیس مرد مترو که تقریبا به صورت ثابت، در ایستگاه مذکور، حضور دارند شروع کردند به گفتن اینکه: ' وقتی ما این جا هستیم، باید به خود ما، بگوئی. نیازی نبود با پلیس 110، تماس بگیری. ' گفتم: ' اگر شما رسیدگی می کردید که نیازی به 110، نبود. ' از اینکه پلیس مترو در روز روشن، این گونه، تخلف کرده و بی خیال، کناری ایستاده و ناظر مطلق و البته جانبدار ماجرا بود، عصبانی بوده و تمایل داشتم حداقل، عذرخواهی کرده و قول بدهند با اسم و آبروی مردم، بازی نکنند؛ ولی طوری رفتار می کردند که انگار کارشان بهترین گزینه انتخابی بوده است. تهدید کردم که اگر به این رفتار، ادامه دهند، با 197، تماس خواهم گرفت. کارمندان حراست که آمده بودند دست به دامن تهدید، شده و گفتند: ' خانم! ما مصدوم داریم. سرمان شلوغ است. برو و مزاحم نشو. ' گفتم: ' نمی روم. من هم، مصدوم شده ام با این همه، بلائی که سرم آورده اید. ' که صدای زنی از داخل اتاق دربسته و کناری پلیس، آمد که با ناله، می گفت: ' خانم! تو رو خدا! '. اهمیتی ندادم و مردی که خود را مامور حراست معرفی می کرد ادامه داد: ' برو؛ وگرنه زنگ می زنم اطلاعات که بیایند و ببرندت. ' گفتم: ' چه کار کرده ام که اطلاعات مرا ببرد؟ '. گفت: ' اگر علاف نبودی، 4 ساعت داخل ایستگاه، نمی ایستادی. چه کار داری که 4 ساعت است این جا مانده ای؟ '. گفتم: ' به خاطر کار شماست که  این همه وقت را این جا هستم. ' پلیس مردی که ستوان یکم بود گفت: ' بیا و برو. اینها پلیس هستند. خودت را با پلیس، بد نکن. برای خودت هم، خوب نیست. ' بعد، مرا هدایت کرد به سمت سکوی فرهنگسرا. دیدم بحث کردن فایده ای ندارد. پس، پائین رفته و با 197، تماس گرفتم.

مردی که پشت تلفن و سرگرد نظام وظیفه بود وقتی فهمید پلیس زن از دادن اسمش، خودداری و کلی مرا بازرسی و سین جیم کرده و اسم و مشخصات کاملم را نیز، یادداشت نموده، گفت: ' هر کس می آید و می گوید لباسم خوشگل است که نباید اسم، کارت ملی و مشخصات بدهی. بگو مرا ببر کلانتری. ' و خواست این بار، گذشت کنم که چون هشتمین بار مزاحمتها و تهمتهایشان بود و تهدید برای بار بعدی هم، انجام داده بود و از طرفی، مشخصاتم را به عنوان مظنون به سرقت، یادداشت کرده بود، قبول نکرده و خواستار پیگیری شدم. بعد از یک ربع، ایشان مجددا، تماس گرفتند و شماره کارشناسی را دادند که به گفته ایشان، حوزه کاریشان پلیس مترو بود. با تماسی که با کارشناس مربوطه، داشتم، ایشان گفتند در حال آمدن به ایستگاه، بوده و از من، خواستند که مجددا، به ایستگاه برگردم؛ اما از آن جائی که ساعت هشت و نیم شب بود و ساعت کاری اتوبوسها نیز، به اتمام می رسید، از ایشان، تقاضا کردم فردا تشریف بیاورند که در جواب، گفتند: ' باهاتون، تماس می گیرم. ' امروز هم، قصد دارم به جد، این موضوع را تعقیب و عناصر و عوامل پشت پرده این وقایع را کشف کنم.

استفاده از وسائل حمل و نقل عمومی، از حقوق اجتماعی اشخاص، است.

  • ۹۶/۰۵/۳۰
  • بنده خدا
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.