باغ عدن

پیام های کوتاه

باز هم، دستفروشان مترو و آزار و اذیتهای رو به افزایش آنها. روزانه، کسی نیست که از دست مزاحمتهای مداوم آنها، به ناله نیفتد. با این حال، به دلیل قیمت پائینی که برای اجناسشان، ارائه می کنند، مورد استقبال مسافران مترو، قرار می گیرند. تنها واکنشی که از مسئولان این شهر بی نظم و انضباط زیرزمینی، در پاسخ به شکایتها، مشاهده می شود خنده ایست که پشت آن، چیزی جز تمسخر، نمی توان یافت و بیان این جمله که: « ما هم، با آنها، مشکل داشته و سعی در جمع آوری آنها، می کنیم؛ ولی متأسفانه، روز به روز، تعدادشان زیاد می شود و به هر نحوی که شده، وارد می شوند. » جالب این جاست که با دیدن دستفروشی با کیسه هائی حجیم که سالهاست در مترو، به این شغل، مشغول است و از دستفروش بودنش، اطمینان کامل دارند، نه تنها، جهت بیرون راندنش از مترو، اقدامی نمی کنند؛ بلکه در عوض، سر چرخانده و برای سرگرم کردن خود یا با هدف کنجکاوی و دخالت در امور خصوصی مسافران مذکر و مؤنث - که عمدتا مؤنث هستند - یا ایجاد بهانه جهت آشنا شدن و طرح دوستی ریختن با آنها، به چشم مورد مشکوک به دستفروشی و ...، بدیشان، نگریسته و بدین شکل، بر بار مزاحمتهایشان بر مسافران نگونبخت، می افزایند. کافیست از مقابلشان، عبور کنی، آن وقت، کارمندان مترو را می بینی که رو به یکدیگر، طوری که طرف بشنود می گویند: « دستفروش است؟ » و دیگری در ادامه نمایش مضحکشان، پاسخ می دهد: « قیافه اش که به مسافرها، نمی خورد. » و آن یکی هم: « آره. روز به روز، دارند زیاد می شوند. » آن چه که از این رفتار و گفتار وقیحانه و بی شرمانه شان، بر جای، می ماند چیزی نیست به جز عصبانیت و خشم ناشی از تهمتها و بی حیثیت و لکه دار کردن و مزاحمتهائی که به بهانه انجام وظیفه در مبارزه با دستفروشان و جرائم دیگر، از خود، به نمایش می گذارند. آخر، مردک روانپریش! دستفروش جلوی چشمت را رها کرده و مسافران مؤنث تنها را آزار می دهی؟

روزهای اول اعتراضات دی ماه 96 در ایران، بود و من نیز، طبق معمول هر روز، داخل مترو، در حال حرکت به سمت مقصد مورد نظر. ایستگاه « شادمان »، حین تغییر دادن خط، به سمت کلاهدوز بودم که به دو تن از دستفروشان زنی، برخورد کردم که یکی از آن دو، همواره، با دیدن من، این جمله از دهانش، خارج می شود: « این همیشه، همین طوری لباس می پوشد. » من که چندین بار با شنیدن حرفهای تکراری و نیش و کنایه های او، خشم خود را فرو خورده بودم این بار، سکوت را جایز ندانسته و رو به او، که زن حدودا 45 ساله ای بود با انواع آرایش روی صورت، گفتم: « مگر زن فاحشه هستم که هر روز، با خودم، ور بروم و هر روز، مدل آرایش و لباسم را عوض کنم؟ ». زن دیگری که با او، بود با نیشخندی بر لب، گفت: « هه! هفت رنگ! ». قصد داشتم به مسیر خود، ادامه دهم؛ ولی احساس کردم پوز این دو جانور خبیث باید به زمین، مالیده شود. به همین دلیل، مسیری را که رفته بودند تعقیب کرده و آنها را روی سکوی « ارم سبز »، مشاهده نمودم. رو به دستفروش همواره مزاحم، گفتم: « من همیشه، همین طور لباس می پوشم. دوست ندارم با نظرات مردم، بازی بخورم. ناراحت هستی؟ ». گفت: « این همه راه را آمده ای که این را بگوئی؟ ». جواب دادم: « بله. برای چه مردم را اذیت می کنید؟ من این همه، بیرون هستم؛ ولی با کسی، کاری ندارم. برای چه این قدر مردم را اذیت می کنید؟ ». طوری که گوئی بی گناهیست آزاردیده گفت: « برو خدا روزیت را جای دیگری، بدهد! ». گفتم: « نگران نباش. روزی من این جا نیست. من از هیچ کدام از این آرایشهائی که شما می کنید - تاتو، رنگ کردن مو،  ریمل و ... -، استفاده نمی کنم. با یک روژ لب، می شوم « هفت رنگ »؟ ».

قطار از راه، رسید و زن وقیح و دوستش بدون عذرخواهی، وارد شدند. همچنان، رو به آن دو، گفتم: « برای چه مردم را اذیت می کنید؟ ». همکار گرامیش جواب داد: « برو بچه! » و او نیز، ادامه داد: « برای همین است که می گویند دیوانه هستی دیگر. » من که خونم به جوش آمده بود لگدی به در قطار که اینک، بسته شده بود، زده و گفتم: « داخل مترو، فاحشه خانه راه انداخته اند. » بعد، به مأمور ایستگاه مربوطه که روی سکو، مشغول نگریستن بود، اعتراض کردم که چرا جلوی ورود این خرابکارها را نمی گیرند که ادعا فرمودند خود ایشان هم، دعوائی با یکی از دستفروشان، داشته و اعصابشان سر جایش، نیست. گفتم: « اگر سود نکنید که اینها را راه نمی دهید. یک چیزی به جیب شما، می رود که مانعشان نمی شوید. » با صدائی حجیم، مرا به شهرداری تهران، ارجاع داد و به این ترتیب، از اقدام و پاسخگوئی، امتناع نمود. من هم، به جای شهرداری، به سمت حراست ایستگاه، حرکت کرده و با رسیدن به اتاق کنترل طبقه پائین، مسئول حراست را به همراه سروانی که اخیرا، از ستوان یکمی به این درجه، نائل شده، مشاهده کردم که به صفحه مانیتور، خیره شده و راجع به ما، صحبت می کردند. با انگشت اشاره، مسئول حراست را به بیرون، خواندم که بلافاصله، از اتاق کنترل، خارج و با شنیدن صحبتهای من، مدعی شد: « ما طبق بخشنامه ای که آمده، با آنها، برخورد می کنیم. نگاه کنید. این وسائل را از آنها، گرفته ایم. » گفتم: « مگر گیتهای مسافران بدون کارمند، هستند که اینها به این راحتی، وارد مترو، می شوند؟ ». به کیف من، اشاره و توجیه کرد: « من الان، چگونه بفهمم داخل کیف شما، چیست؟ داخل کیفشان را که نمی توانیم بگردیم. » جواب دادم: « این خانمی که با او، مشکل دارم کیسه ای داشت به چه بزرگی. دو تا کیسه هم، بود. یعنی کارمندانتان کیسه های به آن بزرگی، را ندیده اند؟ ». سری به علامت بی تقصیری، تکان داد. من که از بز فرض کردن امثال من، به تنگ آمده بودم تصمیم گرفتم آن چه را که فکر می کردم به زبان آورم: « اصلا می دانید چیست؟ به نظر من، اینها یک باند هستند. چون همه نوع کار خلافی داخل مترو، انجام می دهند. دستفروشی فقط، یکی از کارهائیست که اینها می کنند. » باز هم، گفت: « ما با آنها، برخورد می کنیم. نگران نباشید. » به هر صورت، تشکر کرده و آن جا را ترک کردم.

فردای آن روز مسافران زیادی را می دیدم که می گفتند: « اینها دیگر، شورشان را درآورده اند. مدام می خندند، سر و صدا کرده و مسافران را دست می اندازند. » خانم مسنی هم، به یکی از دستفروشان زن حدودا 50 ساله ای، می گفت: « می گویند وضع دستفروشان خوب است. روزی، کلی پول درمی آورند. احتیاجی ندارند؛ ولی می آیند. » که زن دستفروش انکار کرده و جواب داد: « باور نکن. اگر وضعشان خوب بود که این جا نمی آمدند و تا شب، خودشان را اسیر کنند. باور نکن. » دستفروشان دیگری را هم، می دیدم که خیلی مصنوعی و به شدت، نمایش « فلان ایستگاه، بگیر بگیر است! » را بازی و وانمود می کنند در معرض تهدید دستگیری توسط مأموران زحمتکش و پلیس مترو، هستند. دستفروشان لوازم آرایش هم، پشت سر هم، تکرار می کردند: « شوهر یکی از مشتریانم هم که می گفت: « هر چیزی دوست داری به صورتت، بزن؛ به جز روژ لب. » از این روژ لبهای من، برد. » همه مسافران از حرکات و صحبتهای اغراق آور فروشندگان، تعجب کرده و مدام، با نگاه و حرکات صورت، از هم، می پرسیدند: « این چه حرکاتیست؟ ».

ولی چه کسی باور می کند ماموران مترو قادر به ایجاد ممانعت از ورود این دست از عناصر پرخاشگر و مردم آزار، به داخل فضای مترو، نیستند؟ چیزی که مردم به چشم می بینند این است: زنان و دختران دستفروشی که به همراه دوستان مذکر دستفروش دیگرشان، در حال رابطه عاشقانه، صمیمانه و تبادل شماره و ...، بوده و در این بین، مأموران متروئی حضور دارند که از این بازار آلوده و ناپاک، بی نصیب نمانده و به نحوی، کام خود را جستجو می کنند. درست است که خنده و نزدیکی به این شکل، در قوانین جمهوری اسلامی ایران، در حد « زناء »، شمرده نشده است؛ اما طبق آیات « قرآن کریم » و نیز، کتب آسمانی دیگر و همچنین، احادیث اسلامی، این عمل زناست. همان طور که پیامبر گرامی اسلام (ص) می فرمایند: « زنای چشم نگاه کردن است. » یا روایتی دیگر از « امام باقر (ع) » موجود است که: « چشم چرانی نیز، نوعی زناست؛ چرا که زنای هر عضوی به مناسبت کار آن، است. زنای چشم نگاه کردن به نامحرم، زنای دست لمس کردن نامحرم و زنای دهان بوسه زدن بر نامحرم، است. » همچنین، « امام صادق (ع) » می فرمایند: « نگاه بعد از نگاه ( چشم چرانی ) در دل، ایجاد شهوت می کند و این در انداختن صاحبش به فتنه ( زنا )، کفایت می کند. »

متاسفانه در پی شکایتی که به نزد بازرسی پلیس، برده و از عدم رسیدگی دو تن از پلیسهای زن مترو، درباره اهانتهای دستفروش زنی که ماجرایش در مطلب « سنگینی برخورد با اشرار، بر دوش ما مردم و دریافت درجه و مزد آن با نیروی انتظامی! »، آمده، گله کرده بودم، این جوابیه صادر شد: « جهت صحت و سقم شکایت، با شاکی، تماس گرفته شد؛ اما ایشان در دسترس، نبودند. در نتیجه، از ادامه پیگیری، انصراف حاصل شد. » بدبختانه، به دلیل خرابی ناگهانی و غیرعادی گوشی، برای مدت چند روز کوتاهی، در دسترس نبودم. پیشنهاد فرستادن مجدد بازرس به پلیس مترو را دادند که تصمیم گرفتم فعلا، منصرف شوم. تا در آینده، چه شود!

  • ۹۶/۱۰/۱۸
  • بنده خدا
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.