باغ عدن

پیام های کوتاه

در ادامه مزاحمتهای مذکور در مطالب « زن « حجاب برتری » ایرانی! آیا متراژ بالای سوراخ گشادت با متراژ هر چه بیشتر پارچه مشکی چادر، قابل کاهش است! » و « نتیجه سودجوئیها و بی توجهیهای « شهرداری تهران » را در انجام وظیفه اصلیش، در فیلم زیر، مشاهده فرمائید! »، امروز عصر نیز، حوالی ساعت 17:55 دقیقه - هنگام بازگشت به منزل - همان پسران نوجوان مزاحمی که در فیلم آورده شده در مطلب اخیر، تصاویرشان قابل مشاهده است طبق معمول، کنار ایستگاه اتوبوس محل، ایستاده و منتظر خروج من از خودرو، بودند. من که توجهی به اطراف نداشتم، حین پیاده شدن، متوجه حضورشان نشده و به سمت دستگاه خودپرداز، حرکت کرده و پس از برداشت مبلغی از کارت، به سمت خانه، در حرکت، بودم که دیدم همان پسرها - این بار، با ابزار و ادوات مخصوص درگیری؛ از جمله چوب و ... - در حال آمدن، به طرفم، هستند. اهمیتی ندادم تا بهانه ای دستشان ندهم؛ اما آنها که از قبل، تصمیم به ایجاد مزاحمت و درگیری، داشتند بی اعتناء به این وضع، همچنان، می آمدند و با لحنی تمسخرآمیز، می گفتند: « خاله! بارون میاد مگه؟ » و پیوسته و پشت سر هم، ضرباتی به چتر من، وارد می کردند؛ چتری که همواره، برای جلوگیری از آسیب اشعه های آفتاب، به همراه دارم. من که ناراحت شده بودم با عصبانیت، فریاد زدم: « مگر مردم مسخره شما هستند؟ بروید گورتان را گم کنید. »؛ اما آنها که تعدادشان 5 - 6 نفری می شد همان طور، به فحاشی، ادامه دادند که در نهایت و در نتیجه عصبانیت بیشتر من، لگدی جانانه به باسن یکی از آنها، روانه کردم. بهتشان زده بود. کمی خیره و با تعجب، نگاهم کردند و دوباره، وحشیگری خود را از سر گرفتند. یکی با چوب، دیگری با دست و ...، به چترم، ضربه می زدند و می خندیدند. چند نفر از رانندگان و موتورسواران با مشاهده وضعیت، به طرفداری از من، ایستاده و آنها را فراری دادند. یکی از موتورسواران که مردی متشخص به نظر، می رسید پس از فراری دادنشان، پرسید: « مگر خانه تان این جا نیست؟ ». گفتم: « چرا. دو کوچه پائینتر، است. » تعجب کرد که چرا هیچ یک از مغازه داران و کاسبهای محل، عکس العملی از خود، نشان نداده و فقط، نگاه می کنند و می خندند. گفت: « ولشان کن. آدمهای بی سر و پا زیاد پیدا می شود. » و رفت.

به عقب، برگشتم و پیرمردی طاس و حدودا 60 ساله و نسبتا چاق را دیدم که از یکی از دفاتر بیمه اتومبیل محل، خارج گشته و نگاه می کند. گفت: « ولشان کن. بچه هستند. » گفتم: « بچه هستند. با چوب، دنبال من افتاده اند و شما می گوئید بچه هستند؟ اینها چند روز پیش هم، به همین شکل، برایم مزاحمت ایجاد کرده بودند. می ایستند سر خیابان و منتظر می شوند از راه، برسم و شروع می کنند به فحاشی، حمله و آزار و اذیت. اینها را مطمئنا، همان پسران موتورسواری که دو روز قبل، به صورت متوالی، در همان نقطه، ایستاده و به من، فحاشی می کردند اجیر کرده اند. دیده اند اگر خودشان جلو بیایند، برایشان، دردسر می شود، کوچکتر از خود را فرستاده اند. » پیرمرد جواب داد: « یک مشت بی پدر و مادر هستند دیگر. حالا تو هم، این چترت را جمع کن. الان که باران نمی آید. » گفتم: « چتر من به اینها، چه ربطی دارد؟ مگر من به مادران چادری اینها، می گویم: « چرا آشغال می زائید و به خیابانها، می ریزید؟ ». گفت: « عیب ندارد. ولشان کن. حالا که رفته اند. » به سر خیابان، اشاره نموده و گفتم: « نرفته اند. نگاه کنید. با چوب، همان جا، منتظرند. » گفت: « عیب ندارد. برو. فقط، مواظب باش. »

به سمت خیابانی که منزلمان در آن، واقع است و به سمت پسرها، حرکت کردم. از دو مرد دستفروش کنار خیابان، پرسیدم: « اینها را می شناسید؟ ». گفتند: « نه. » مرد لبنیات فروشی که پسرها روبروی مغازه اش، ایستاده و به آزار و اذیتهایشان، ادامه می دادند با حرکت سر، به آنها، گفت که بروند؛ اما پرروئی این پسران زنان « حجاب برتری » پایانی نداشت. دو مرد دستفروش و مردی که با کودکش، مشغول خرید از آنها، بود هم، شروع کردند، به تذکر دادن. بالاخره، دور شدند؛ اما هر چند وقت، یک بار، به سمتم، آمده و سنگ و بطری نوشابه ای پرتاب می کردند و به عقب، می رفتند. دیگر، دست به گوشی، شده و با پلیس 110، تماس گرفتم. حدود 1 ربعی، طول کشید که از راه، برسد. گزارشی نوشت و به دستم، داد و در حال ترک محل، بود که گفتم: « چرا این جا، گشت نمی گذارید؟ من با بازرسی هم، تماس گرفتم و اعلام نیاز به حضور گشت، در محل، کردم. چرا گشت نمی گذارید؟ ». گفت: « باید به کلانتری محل، رفته و به خود سرهنگ، بگوئید. » خواهش کردم خودش پس از بازگشت به کلانتری، موضوع را به گوش سرهنگ، برساند؛ اما گفت که خودم باید این کار را انجام دهم. به هر حال، تصویر زیر تصویر گزارش 110 امروز، است. قابل توجه آن عده ای که گله و شکایت از اوضاع نابسامان جامعه و مزاحمتهای پسران خارج گشته از سوراخ گشاد زنان « حجاب برتری » را تعبیر به توهم، دیوانگی و مشکل روانی اینجانب، کرده و در عوض جمع کردن سوراخ گشاد خود، تنها راهی که به ذهن آلوده شان، می رسد تخریب چهره دختریست که قربانی پسران آزارگرشان شده است.

  • ۹۷/۰۷/۱۴
  • بنده خدا
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.